کنستانتین پترو فوتیادس کاوافی Constantine Petrou Photiades Cavafy در ۲۹ آوریل ۱۸۶۳ در الکساندریا (اسکندریه) دیده بهجهان گشود. پدر و مادر او هردو از اهالی کنستانتینوپول (استامبول) بودند. تبار پدری او از روحانیون مسیحی و کارمندان دولت عثمانی بودند و او کوچکترین درمیان هفتبرادر بود. تنها خواهرش بههمراه دوبرادر دیگر در کودکی جانسپرده بودند. پدرش بازرگانی موفق در الکساندریا بود که شهروندی دوگانهی بریتانیا و یونان را داشت. پساز مر گ پدر همهی خانوادهی وی در ۱۸۷۲ به انگلستان مهاجرت نمودند. کنستانتین دراین زمان نهسال داشت. با افت دارائی شان مادرش چاریکلیا نخست برای چندسالی در لیورپول ولندن زندگینمود و سپس پس از ورشکستگی بنگاه بازرگانیشان بههمراه جوانترین فرزندانش به الکساندریا بازگشت. اما درزمانی کوتاهتر از پنجسال ، و فقط دوهفته پیش ازبمباران الکساندریا ازسوی نیروی دریایی بریتانیا، او وفرزندانش به نزد پدرکه جواهرفروشی دراستامبول بود گریختند. همهی سرودههای کاوافی دراین دوره در بمباران و آتشسوزی خانهاشان ازمیان رفت و تنها سرودهی بهجامانده از این دوره «ترک تراپیا» نامدارد که در ۱۶ ژوئیه ۱۸۸۲ به انگلیسی نوشته شده ست.
کنستانتین نوزدهساله بود که با شهر استامبول که درفرهنگ یونانی «شهبانوی شهرهای یونان» خوانده میشود و بستگان بیشمار خود در آنجا آشناشد. و چنینبود که او برای یافتن هویت یونانی و فرهنگ هلنی خود به جستجو پرداخت. و در آنجابود که بهنخستین بار بههمجنسگرایی رویآورد و همانگونه که خود مینویسد « چشم انداز سرودههای من و هوای هنری من در روزهای هرزگی جوانیم شکل گرفت». مدتی بعد بیشتر برادران او به الکساندریا بازگشتند و چندی ازآنپس او و مادرش نیز در ۱۸۸۵ به آنها پیوستند. دراین هنگامبود که فرمانروایی مشترک دولت عثمانی و بریتانیا بر الکساندریا تحمیل شد و او به اعتراض از شهروندی بریتانیایی خویش چشمپوشید. برای گذران زندگی بهشماری از کارها از جمله دادوستد در بورس پرداخت و همچنین آغاز بهانتشار نوشتهها و سرودههایش بهیونانی پرداخت.پس از مرگ مادرش در ۱۸۹۹ کنستانتین با دو تن از برادرانش برای چندی باهم در آپارتمانی میزیستند اما اندکی بعد دوبرادر اورا ترک گفتند و او برای نخستین بار در ۴۵ سالگی بهزندگی مستقل پرداخت. و دراین هنگام بود که زندگیاجتماعی خویش را محدودنمود و بهجدیت بهسرودهسرایی تمرکز کرد . در ۱۹۲۶ دولتیونان بهاو نشان سیمین پیراست فونیکس the Silver medal of the Order of Phoenix را بهخاطر گسترانیدن فرهنگیونان عطا نمود. در ۱۹۳۲ کاوافی که سیگارکش قهاری بود بهسرطان خرخره دچارگردید و صدایخویش را به خاطر عملجراحی از دستداد و اندک زمانی ازآ پس دیدهبرجهان بربست.
کاوافی درزمان زندگیِش همیشه از انتشار سرودههایش بهصورت کتاب سرباز میزد. و کارهایش را تنها در روزنامهها ،گاهنامهها و سالنامهها بهچاپ میرسانید. نخستین دیوان او با ۱۵۴ سروده پسازمرگش در الکساندریا بهچاپرسید. او خود ۲۷ سروده یپیشینَش را مردود شناختهبود. در ۱۹۱۹ ای. ام . فاستر E.M Forster نسخهای از کارهای اورا به برگردانیجرج والساپولو بهزبان انگلیسی منتشر نمود. سرودههای کاوافی اینک در جهان بس پر آوازهاند. شیوهی کوتهآوایی iambic و پرآرامش سرودههای او بهگوش آشناست. اما اینتنها راز موفقیت سرودههای اونیست. نابترین سیمای سرودههای او آمیزهایست از زبانهای گفتگوییdemotic و بونانی سره Katharevusa چه در واژه هایش و چه در ساختار زبانش. در زبان پارسی این هماوردی میانزبان گفتگویی که برای نمون در پریای شاملو بهچشم میخورد با پارسی پیراسته درگلستان و یا تاریخ بیهقی چندان ممکن نیست و ازینروست که برگردان کارهای کاوافی بهپارسی بسیاردشوارست. همچنین باید توجه داشت که کاوافی ابدا به انگارگرایی نمیپردازد و در کارهایش چههنگامیکه از یک چشمانداز میسراید و چه در بارهی یک رویداد و یا از یک احساس هیچ یک از ابزارهای سراییدن مانند نمون واییsimile و فرابری metaphor را بکار نمیگیرد. شیوهی او شیوهی سرراست و گشتگانه ست و بدونهیچگونه آرایش و پردازش. پس باید پرسید که در کارهای کاوافی چه چیزست که این همه دلنشین است و در برگردان سرودههایش بهماندگار میماند؟ شاید بتوان آن را آهنگصدای او خواند که بهخواننده این پیام را میرساند که:« این سروده سرا در جهان چشم انداز ویژهی خود را دارد». و این آهنگ صدای کاوافیست که در همهی برگردانهای کارهایش چه بهفرانسه و چه بهآلمانی و حتی در انگلیسی باقی میماند. و امید من آنست که در این برگردانها توانسته باشم که این صدا را به خواننده برسانم.
داریوش
"فرنازوسِ" سرودهسرا به کارست
تاکه بارزترین بخش از حماسهی خویش را بیافریند
کهچگونه داریوش، پسر هیستاسپ
پادشاهی پارس را بازپسگرفت.
(زیرا کز تبار اوست، که پادشاهان فرازمند ما ،
میتراداتوس، دیونیسوس و اوپاتور** آمدهاند).
اما این را بهاندیشیدنی باریکبینانه نیازست ، که فرنازوس میباید بهکاود
احساسی را که داریوش میبایستی داشتهبود:
خودپسندی، شاید که، و سرمستی؟ نه - و شایدکه بیشتر
دریافتی بود فرزانه از سبکسریهای بزرگی
سرودهسرا بهژرفایی دربارهی این پرسش میاندیشد.
اما رشتهی اندیشهی او ازهم میگسلد ، که خدمتکارش شتابزده وارد میشود،
تا آگهیدهد از خبری بس مهم:
نبرد با رم آغاز شدهست؛
بسیار از سپاهیانما مرزها را نک در نوردیدهاند.
سرودهسرا درشگفت شدست، هیهات!
چگونه اینک پادشاهان فرازمندمان،
میتراداتوس، دیونیسوس و اوپاتور،
میتوانند به سرودههای یونانی بیندیشند؟
در کشاکش نبرد - کمی بیندیش، سرودههای یونانی!
فرنازوس پریشانخاطر میشود. چه اختری سیاه!
درست بههمان هنگام که مطمئنشدهبود خویشتن را
در دیدهی داریوش سرآمد سرودهسرایان ساختهست، مطمئن ازآنکه خاموشکردهست
خردهگیران پر رشکش را برای همیشه
چه دشواری ناگوار برای بلندپروازیهای او
و گرکه این تنها دشواریست، چندانهم ناگوار نمیتواندباشد
ولی آیا میتوانیم خودرا در آمیسوس* ایمن بگیریم ؟
شهری که بهنیکی باروبندی نشده است
و رمیها دشمنانی بسهراسانگیزند
آیا ما کاپادوکی ها را توان همآوردی با آنان هست؟
آیا چنین انگاری شدنیست؟
آیا کهاینک میبایست خود را در برایر گردانهای رم بهسنگر بهبندیم؟
ایزدانبزرگ، پاسدارانآسیا ، یاریمان دهید.
اما درمیان همه این پریشانی، همه این آسیمگی،
اندیشار سرودین به آنی میآید ومیرود :
خودپسندی و سرمستی - که البته، این بیشترین شداییست:
داریوش میباید خودپسندی و سرمستی را حس کرده باشد.
--------------------------------------------------------
* پادشاهان کاپودک از نسل داریوش شاه
** شهر یونانی در شمال ترکیه کنونی که اینک سم سان Samsun خوانده می شود
** شهر یونانی در شمال ترکیه کنونی که اینک سم سان Samsun خوانده می شود
.
Ο Δαρείος
Ο ποιητής Φερνάζης το σπουδαίον μέρος
του επικού ποιήματός του κάμνει.
Το πώς την βασιλεία των Περσών
παρέλαβε ο Δαρείος Υστάσπου. (Aπό αυτόν
κατάγεται ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ). Aλλ’ εδώ
χρειάζεται φιλοσοφία· πρέπει ν’ αναλύσει
τα αισθήματα που θα είχεν ο Δαρείος:
ίσως υπεροψίαν και μέθην· όχι όμως — μάλλον
σαν κατανόησι της ματαιότητος των μεγαλείων.
Βαθέως σκέπτεται το πράγμα ο ποιητής.
Aλλά τον διακόπτει ο υπηρέτης του που μπαίνει
τρέχοντας, και την βαρυσήμαντην είδησι αγγέλλει.
Άρχισε ο πόλεμος με τους Pωμαίους.
Το πλείστον του στρατού μας πέρασε τα σύνορα.
Ο ποιητής μένει ενεός. Τι συμφορά!
Πού τώρα ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ,
μ’ ελληνικά ποιήματα ν’ ασχοληθεί.
Μέσα σε πόλεμο — φαντάσου, ελληνικά ποιήματα.
Aδημονεί ο Φερνάζης. Aτυχία!
Εκεί που το είχε θετικό με τον «Δαρείο»
ν’ αναδειχθεί, και τους επικριτάς του,
τους φθονερούς, τελειωτικά ν’ αποστομώσει.
Τι αναβολή, τι αναβολή στα σχέδιά του.
Και νάταν μόνο αναβολή, πάλι καλά.
Aλλά να δούμε αν έχουμε κι ασφάλεια
στην Aμισό. Δεν είναι πολιτεία εκτάκτως οχυρή.
Είναι φρικτότατοι εχθροί οι Pωμαίοι.
Μπορούμε να τα βγάλουμε μ’ αυτούς,
οι Καππαδόκες; Γένεται ποτέ;
Είναι να μετρηθούμε τώρα με τες λεγεώνες;
Θεοί μεγάλοι, της Aσίας προστάται, βοηθήστε μας.—
Όμως μες σ’ όλη του την ταραχή και το κακό,
επίμονα κ’ η ποιητική ιδέα πάει κι έρχεται —
το πιθανότερο είναι, βέβαια, υπεροψίαν και μέθην·
υπεροψίαν και μέθην θα είχεν ο Δαρείος.
Το πώς την βασιλεία των Περσών
παρέλαβε ο Δαρείος Υστάσπου. (Aπό αυτόν
κατάγεται ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ). Aλλ’ εδώ
χρειάζεται φιλοσοφία· πρέπει ν’ αναλύσει
τα αισθήματα που θα είχεν ο Δαρείος:
ίσως υπεροψίαν και μέθην· όχι όμως — μάλλον
σαν κατανόησι της ματαιότητος των μεγαλείων.
Βαθέως σκέπτεται το πράγμα ο ποιητής.
Aλλά τον διακόπτει ο υπηρέτης του που μπαίνει
τρέχοντας, και την βαρυσήμαντην είδησι αγγέλλει.
Άρχισε ο πόλεμος με τους Pωμαίους.
Το πλείστον του στρατού μας πέρασε τα σύνορα.
Ο ποιητής μένει ενεός. Τι συμφορά!
Πού τώρα ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ,
μ’ ελληνικά ποιήματα ν’ ασχοληθεί.
Μέσα σε πόλεμο — φαντάσου, ελληνικά ποιήματα.
Aδημονεί ο Φερνάζης. Aτυχία!
Εκεί που το είχε θετικό με τον «Δαρείο»
ν’ αναδειχθεί, και τους επικριτάς του,
τους φθονερούς, τελειωτικά ν’ αποστομώσει.
Τι αναβολή, τι αναβολή στα σχέδιά του.
Και νάταν μόνο αναβολή, πάλι καλά.
Aλλά να δούμε αν έχουμε κι ασφάλεια
στην Aμισό. Δεν είναι πολιτεία εκτάκτως οχυρή.
Είναι φρικτότατοι εχθροί οι Pωμαίοι.
Μπορούμε να τα βγάλουμε μ’ αυτούς,
οι Καππαδόκες; Γένεται ποτέ;
Είναι να μετρηθούμε τώρα με τες λεγεώνες;
Θεοί μεγάλοι, της Aσίας προστάται, βοηθήστε μας.—
Όμως μες σ’ όλη του την ταραχή και το κακό,
επίμονα κ’ η ποιητική ιδέα πάει κι έρχεται —
το πιθανότερο είναι, βέβαια, υπεροψίαν και μέθην·
υπεροψίαν και μέθην θα είχεν ο Δαρείος.
ایتاکا
بهآنگاه که بهسوی ایتاکا رهمیسپاری
امیدوارم که راهی دراز در پیشداشته باشی،
راهی همه پرماجرا ، سرشار از یافتهها
لیسترگنیها، سیکلوپها ،
پوزیدون خشمگین - از آنها درهراسمباش:
تو تاهنگامیکه اندیشهات را والا نگه داری
هرگز در گذارخویش چنینچیزهایی را نخواهی دید،
تا هنگامیکه شوری کمیاب
روان و پیکرت را برمیانگیزاند.
لیسترگنیها، سیکلوپها ،
پوزیدون ددخوی - تو با آنها روبرو نخواهیشد
مگر آنکه دردل آنها را باخود آوردهباشی ،
مگر آنکه روانتو آنها را در برابرت نهادهباشد..
امیدوارم که راهی دراز در پیشداشته باشی،
ایکاش که صبحهای تابستانیت بسیار باشد،
که با دلخوشی ، و شوق ،
به بندرهایی درآیی که برای نخستینبار آنها را خواهی دید
ایکاش که در ایستگاههای سرراه
برای خرید چیزهای خوب
صدفِمروارید و مرجان ، کهربا و آبنوس ،
در دکههای فنیقیها توقف کنی،
با عطرهای هوسانگیز از هرگون —
هراندازه عطرهای هوسانگیز که بخواهی؛
و ایکاش گذارت به بسیاری از شهرهای مصر بیفتد
تا از فرزانگانشان بهتوانی بیاموزی و بهفراگیری وقت داشتهباشی
همیشه بهیاد داشتهباش ایتاکا را.
که رسیدن بهآنجا در سرنوشت توست.
اما هیچ شتاب مدار.
چه بهتر کهاین سفر سالها بهدرازا بهکشد ،
تاکه هنگامی که به آن جزیره میرسی کهنسال شدهباشی ،
وز همه دستاوردهایت در راه توانمند شدهباشی ،
چشمداشت آن مدار که ایتاکا توانمندت کند.
ایتاکا سفر شگفتانگیز را برای تو رقم زدست.
که هرگز بدونآن بهراه نمیافتادی.
وینک برای بهتو دادن دیگر هیچندارد.
وگر که تو بینوایش بیابی ، ایتاکا فریبت ندادهست.
بهآنسان که فرزانهگشته خواهی بود و بسآزموده ،
بهآنگاه درخواهییافتهبود که چهمیباشند معنای این ایتاکاها .
بهآنگاه که بهسوی ایتاکا رهمیسپاری
امیدوارم که راهی دراز در پیشداشته باشی،
راهی همه پرماجرا ، سرشار از یافتهها
لیسترگنیها، سیکلوپها ،
پوزیدون خشمگین - از آنها درهراسمباش:
تو تاهنگامیکه اندیشهات را والا نگه داری
هرگز در گذارخویش چنینچیزهایی را نخواهی دید،
تا هنگامیکه شوری کمیاب
روان و پیکرت را برمیانگیزاند.
لیسترگنیها، سیکلوپها ،
پوزیدون ددخوی - تو با آنها روبرو نخواهیشد
مگر آنکه دردل آنها را باخود آوردهباشی ،
مگر آنکه روانتو آنها را در برابرت نهادهباشد..
امیدوارم که راهی دراز در پیشداشته باشی،
ایکاش که صبحهای تابستانیت بسیار باشد،
که با دلخوشی ، و شوق ،
به بندرهایی درآیی که برای نخستینبار آنها را خواهی دید
ایکاش که در ایستگاههای سرراه
برای خرید چیزهای خوب
صدفِمروارید و مرجان ، کهربا و آبنوس ،
در دکههای فنیقیها توقف کنی،
با عطرهای هوسانگیز از هرگون —
هراندازه عطرهای هوسانگیز که بخواهی؛
و ایکاش گذارت به بسیاری از شهرهای مصر بیفتد
تا از فرزانگانشان بهتوانی بیاموزی و بهفراگیری وقت داشتهباشی
همیشه بهیاد داشتهباش ایتاکا را.
که رسیدن بهآنجا در سرنوشت توست.
اما هیچ شتاب مدار.
چه بهتر کهاین سفر سالها بهدرازا بهکشد ،
تاکه هنگامی که به آن جزیره میرسی کهنسال شدهباشی ،
وز همه دستاوردهایت در راه توانمند شدهباشی ،
چشمداشت آن مدار که ایتاکا توانمندت کند.
ایتاکا سفر شگفتانگیز را برای تو رقم زدست.
که هرگز بدونآن بهراه نمیافتادی.
وینک برای بهتو دادن دیگر هیچندارد.
وگر که تو بینوایش بیابی ، ایتاکا فریبت ندادهست.
بهآنسان که فرزانهگشته خواهی بود و بسآزموده ،
بهآنگاه درخواهییافتهبود که چهمیباشند معنای این ایتاکاها .
Σὰ βγεῖς στὸν πηγαιμὸ γιὰ τὴν Ἰθάκη,
νὰ εὔχεσαι νἆναι μακρὺς ὁ δρόμος,
γεμάτος περιπέτειες, γεμάτος γνώσεις.
Τοὺς Λαιστρυγόνας καὶ τοὺς Κύκλωπας,
τὸν θυμωμένο Ποσειδῶνα μὴ φοβᾶσαι,
τέτοια στὸν δρόμο σου ποτέ σου δὲν θὰ βρεῖς,
ἂν μέν᾿ ἡ σκέψις σου ὑψηλή, ἂν ἐκλεκτὴ
συγκίνησις τὸ πνεῦμα καὶ τὸ σῶμα σου ἀγγίζει.
Τοὺς Λαιστρυγόνας καὶ τοὺς Κύκλωπας,
τὸν ἄγριο Ποσειδώνα δὲν θὰ συναντήσεις,
ἂν δὲν τοὺς κουβανεῖς μὲς στὴν ψυχή σου,
ἂν ἡ ψυχή σου δὲν τοὺς στήνει ἐμπρός σου.
Νὰ εὔχεσαι νά ῾ναι μακρὺς ὁ δρόμος.
Πολλὰ τὰ καλοκαιρινὰ πρωϊὰ νὰ εἶναι
ποὺ μὲ τί εὐχαρίστηση, μὲ τί χαρὰ
θὰ μπαίνεις σὲ λιμένας πρωτοειδωμένους·
νὰ σταματήσεις σ᾿ ἐμπορεῖα Φοινικικά,
καὶ τὲς καλὲς πραγμάτειες ν᾿ ἀποκτήσεις,
σεντέφια καὶ κοράλλια, κεχριμπάρια κ᾿ ἔβενους,
καὶ ἡδονικὰ μυρωδικὰ κάθε λογῆς,
ὅσο μπορεῖς πιὸ ἄφθονα ἡδονικὰ μυρωδικά.
Σὲ πόλεις Αἰγυπτιακὲς πολλὲς νὰ πᾷς,
νὰ μάθεις καὶ νὰ μάθεις ἀπ᾿ τοὺς σπουδασμένους.
Πάντα στὸ νοῦ σου νἄχῃς τὴν Ἰθάκη.
Τὸ φθάσιμον ἐκεῖ εἶν᾿ ὁ προορισμός σου.
Ἀλλὰ μὴ βιάζῃς τὸ ταξείδι διόλου.
Καλλίτερα χρόνια πολλὰ νὰ διαρκέσει.
Καὶ γέρος πιὰ ν᾿ ἀράξῃς στὸ νησί,
πλούσιος μὲ ὅσα κέρδισες στὸν δρόμο,
μὴ προσδοκώντας πλούτη νὰ σὲ δώσῃ ἡ Ἰθάκη.
Ἡ Ἰθάκη σ᾿ ἔδωσε τ᾿ ὡραῖο ταξίδι.
Χωρὶς αὐτὴν δὲν θἄβγαινες στὸν δρόμο.
Ἄλλα δὲν ἔχει νὰ σὲ δώσει πιά.
Κι ἂν πτωχικὴ τὴν βρῇς, ἡ Ἰθάκη δὲν σὲ γέλασε.
Ἔτσι σοφὸς ποὺ ἔγινες, μὲ τόση πείρα,
ἤδη θὰ τὸ κατάλαβες ᾑ Ἰθάκες τί σημαίνουν.
شهر
گفتی: « به سرزمینی دیگر خواهم رفت، به کرانه دریائی دیگر .
شهر دیگری خواهم یافت بهتر از این.
دست سرنوشت همه تلاشهای پوچ مرا نوشته بود
و دل من - همچون مردهئی- به خاک سپرده شد.
دل من تا کی می تواند این پوسیدگی آهسته را بربتابد؟
به هرسو که دیده میافکنم، به هر کجا که مینگرم
آوارهای سیاه زندگیام را میبینم
جایی که چه بسیارسالها را در آن سپری کردم زیر و رو کردم و ویران نمودم.»
هیچ کجائی تازه را نخواهی یافت، هیچ کرانه دریائی دیگر را پیدا نخواهی کرد
شهر همیشه تو را در پرسههای خیابانیات به دنبال خواهد بود.
آن خیابانها و تو در همان محلهها فرسوده خواهید شد،
و تو در همان خانه ها پیر خواهی گشت.
تو همیشه در این شهر خواهی ماند. به هیچ کجای دیگر دل مبند:
هیچ کشتیئی برای تو نخواهد آمد، هیچ گذاری به بیرون نیست.
چنین بود که در این کجا زندگیات را به هدردادی
در این دوزخ کوچک، تو همهی جهان را برای خودت نابود کردی
Η πόλις
Είπες· «Θα πάγω σ’ άλλη γη, θα πάγω σ’ άλλη θάλασσα.
Μια πόλις άλλη θα βρεθεί καλύτερη από αυτή.
Κάθε προσπάθεια μου μια καταδίκη είναι γραφτή·
κι είν’ η καρδιά μου — σαν νεκρός — θαμμένη.
5
Ο νους μου ώς πότε μες στον μαρασμόν αυτόν θα μένει.
Όπου το μάτι μου γυρίσω, όπου κι αν δω
ερείπια μαύρα της ζωής μου βλέπω εδώ,
που τόσα χρόνια πέρασα και ρήμαξα και χάλασα.»
Καινούριους τόπους δεν θα βρεις, δεν θά βρεις άλλες θάλασσες.
10
Η πόλις θα σε ακολουθεί. Στους δρόμους θα γυρνάς
τους ίδιους. Και στες γειτονιές τες ίδιες θα γερνάς·
και μες στα ίδια σπίτια αυτά θ’ ασπρίζεις.
Πάντα στην πόλι αυτή θα φθάνεις. Για τα αλλού — μη ελπίζεις —
δεν έχει πλοίο για σε, δεν έχει οδό.
15
Έτσι που τη ζωή σου ρήμαξες εδώ
στην κόχη τούτη την μικρή, σ’ όλην την γη την χάλασες.
[1910*]
اندیشه های بیمناک
میرتیاس (دانشجویی سوریایی*
در الکساندریا بههنگام فرمانروایی
امپراطور کنستانس و امپراطور کنستانتیوس ؛
تا اندازهای گرویده بهترسایی، تا اندازه ای بیدین) گفت:
" نیرومندشده از دانش و نگرش.
من چون ترسوها از وسوسه های پرشور بیمیندارم؛
من تن خویش را بهکامگیریهای پراحساس میدهم،
بهگواراییهای که در رویا دیدهام،
بهبیشرمانهترین خواستههای شهوت،
بهانگیزههای هرزهیی که در خون دارم،
بدون هیچگونه هراس، زیرا بههنگامیکه آرزو میکنم -
نیروی اراده را خواهم داشت، نیرومندیی
همانند آنچهکه من گرفتهام از نیروی دانش و نگرش -
هنگامیکه در لحظههای بحرانی آرزو کنم ، روح خود را
باز مییابم، پرهیزگار مانده همچون گذشته.
--------------------------
* سوریا : سوریه کنونی
Τα Επικίνδυνα
Είπε ο Μυρτίας (Σύρος σπουδαστής
στην Aλεξάνδρεια· επί βασιλείας
αυγούστου Κώνσταντος και αυγούστου Κωνσταντίου·
εν μέρει εθνικός, κ’ εν μέρει χριστιανίζων)·
«Δυναμωμένος με θεωρία και μελέτη,
εγώ τα πάθη μου δεν θα φοβούμαι σα δειλός.
Το σώμα μου στες ηδονές θα δώσω,
στες απολαύσεις τες ονειρεμένες,
στες τολμηρότερες ερωτικές επιθυμίες,
στες λάγνες του αίματός μου ορμές, χωρίς
κανέναν φόβο, γιατί όταν θέλω —
και θάχω θέλησι, δυναμωμένος
ως θάμαι με θεωρία και μελέτη —
στες κρίσιμες στιγμές θα ξαναβρίσκω
το πνεύμα μου, σαν πριν, ασκητικό.»
αυγούστου Κώνσταντος και αυγούστου Κωνσταντίου·
εν μέρει εθνικός, κ’ εν μέρει χριστιανίζων)·
«Δυναμωμένος με θεωρία και μελέτη,
εγώ τα πάθη μου δεν θα φοβούμαι σα δειλός.
Το σώμα μου στες ηδονές θα δώσω,
στες απολαύσεις τες ονειρεμένες,
στες τολμηρότερες ερωτικές επιθυμίες,
στες λάγνες του αίματός μου ορμές, χωρίς
κανέναν φόβο, γιατί όταν θέλω —
και θάχω θέλησι, δυναμωμένος
ως θάμαι με θεωρία και μελέτη —
στες κρίσιμες στιγμές θα ξαναβρίσκω
το πνεύμα μου, σαν πριν, ασκητικό.»
آپولینوس تیانا در ردز*
(Apolló̱nios o Tyanéf̱s en Ródos̱̱)
آپولینوس داشت با جوانی که خانهای مجلل در ردز میساخت
در بارهی آموزشی برازنده و پرورش
سخن میگفت
" در برآیندگیریَش خردمند تیانایی گفت:
هنگامیکه من بهمعبدی در میآیم،
که حتی اگرکه کوچک هم باشد،
ترجیح به آن میدهم که بااینهمه ببینم
تندیسی از زر و عاج را در آنجا
که تا معبدی بزرگ را، با تندیسی از خاکرس"
" از خاکرس : چه افتضاح!
اگرچه برخی (که ندیدبدید هستند)
از آنچه که قلابیست به تحسینمی شوند. آن خاکهای رس
--------------------
Ródos : جزیره ردز از جزایریونان در دریای اژه ذر جنوب شرقی ترکیه
Απολλώνιος ο Tυανεύς εν Pόδω
Για την αρμόζουσα παίδευσι κι αγωγή
ο Aπολλώνιος ομιλούσε μ’ έναν
νέον που έκτιζε πολυτελή
οικίαν εν Pόδω. «Εγώ δε ες ιερόν»
είπεν ο Τυανεύς στο τέλος «παρελθών
πολλώ αν ήδιον εν αυτώ μικρώ
όντι άγαλμα ελέφαντός τε και χρυσού
ίδοιμι ή εν μεγάλω κεραμεούν τε και φαύλον.» —
Το «κεραμεούν» και «φαύλον»· το σιχαμερό:
που κιόλας μερικούς (χωρίς προπόνησι αρκετή)
αγυρτικώς εξαπατά. Το κεραμεούν και φαύλον.
νέον που έκτιζε πολυτελή
οικίαν εν Pόδω. «Εγώ δε ες ιερόν»
είπεν ο Τυανεύς στο τέλος «παρελθών
πολλώ αν ήδιον εν αυτώ μικρώ
όντι άγαλμα ελέφαντός τε και χρυσού
ίδοιμι ή εν μεγάλω κεραμεούν τε και φαύλον.» —
Το «κεραμεούν» και «φαύλον»· το σιχαμερό:
που κιόλας μερικούς (χωρίς προπόνησι αρκετή)
αγυρτικώς εξαπατά. Το κεραμεούν και φαύλον.
امپراطور تاکیتوس در بستر مرگ
(این سروده در میان ۲۷ سروده ایست که کاوافی آنرا مردود شناخته ست)
در بستر بیماری امپراطور تاکیتوس*
از چالش رزمهایی که بهپاکردهبود
بس فرسوده د رکهنسالگی
به بستر گرفتار در میانه اردوگاهی منفور
و تیانای** ملعون - در فرادور
کامپانیای*** نازنینش را اینک به انگار میآورد
گلزارش را، ویلایش را، و گردش صبحگاهی خویش را، -
و از درد زجر خویش ، می فرستد لعنت
بر سنا، سنای بدنهاد روز
-----
* مارکوس کلادیوس تاکیتوس Marcus Claudius Tacitus امپراطور رم در ۲۰۰ تا ۲۷۶ میلادی
** تیانا Tyana نام جایی ست در کاپادوچیا که تاکیتوس در آنجا تب کرد و مرد.
*** کامپانیا Campania نام جایی ست که در آن به تاکیتوس آگهی داده شد که سنا پس از کشته شدن اورلین Aurelian اورا بهامپراطوری برگزیده ست. اورلین در لشگرکشیاش به ایران در هنگامپادشاهی بهرامیکم که پس از درگذشت پیاپی شاپور نخست ساسانی و پس از او هرمز نخست رویداده بود در اردوگاهش بهدست گروهی از افسرانخویش کشتهشد.
Ο Θάνατος του Aυτοκράτορος Tακίτου
Είν’ ασθενής ο αυτοκράτωρ Τάκιτος.
Το γήρας του δεν ηδυνήθη το βαθύ
τους κόπους του πολέμου να αντισταθή.
Εις μισητόν στρατόπεδον κατάκοιτος,
εις τ’ άθλια τα Τύανα — τόσω μακράν! —
την φίλην ενθυμείται Καμπανίαν του,
τον κήπον του, την έπαυλιν, τον πρωινόν
περίπατον — τον βίον του προ εξ μηνών. —
Και καταράται εις την αγωνίαν του
την Σύγκλητον, την Σύγκλητον την μοχθηράν.
τους κόπους του πολέμου να αντισταθή.
Εις μισητόν στρατόπεδον κατάκοιτος,
εις τ’ άθλια τα Τύανα — τόσω μακράν! —
την φίλην ενθυμείται Καμπανίαν του,
τον κήπον του, την έπαυλιν, τον πρωινόν
περίπατον — τον βίον του προ εξ μηνών. —
Και καταράται εις την αγωνίαν του
την Σύγκλητον, την Σύγκλητον την μοχθηράν.
No comments:
Post a Comment