Saturday, May 22, 2021

T. S. Eliot, Morning at the Window بامدادی از پشت پنجره - سروده‌یی از تی.اس. الیوت

  



این  سروده‌ی کوتاه  الیوت، به بسیار  از سروده‌سرایانی مانند شارل بودلر و ژول لافورگ  هنایش گرفته‌است.  الیوت شاید سروده‌ی "بامدادی از پشت پنجره" را  در پاییز ۱۹۱۴  اندکی پس از  آغاز جنگ جهانی یکم نوشته  باشد. سروده همان‌سان که از آوندش  پیداست  نودش  شاعر  را  هنگامی که ازپشت پنجره  به خیابان نگاه می‌کند در دنباله‌یی از چشم‌اندازهای زندگی  روزمره ویدائی می‌دهد : سر و صدای بشقاب‌های کثیف در آشپزخانه‌های زیرزمین، صدای گفتگوهای خدمت‌کاران زن با سرشت‌هایی نمناک و نومید  در خیابانی لگدمال شده زیر پای  کارگران رهگذری که به سر‌کارمی‌روند، ‌  در مه‌آلودی قهوه‌ئی فام با چهره‌هایی درهم  که نشان از بی‌نوائی دارد  و دامن گل‌آلود و پاره‌ئی از لبخند بی‌معنی از دخترکی رهگذر   که به‌زودی در  هندسه‌ی ‌بی‌تفاوت سقف‌های شهر ناپدید می‌شود. الیوت در نوشته‌یی در باره‌ی بودلر  نوشته بود او :

... یکی از کسانی بود که  دارای قدرتی بسیارند ، اما قدرتی  تنها برای رنج کشیدن. او نمی‌توانست از رنج  بگریزد و نمی‌توانست از آن به تعالی رسد، وچنین بود که   درد  را به خود می‌کشید . اما آنچه که او می توانست، با آن قدرت بی‌واکنش‌ و حساسیت فوق‌العاده‌ئی که هیچ دردی نمی‌توانست بر آن خدشه آورد، انجام  دهد این بود که آن  رنج را می‌پژوهید. و در این نارسایی او  به هیچ‌روی  همانند دانته نیست ، که بل حتی مانند هیچ کیائی در جهنم دانته  هم‌نیست. اما ، از سوئی دیگر ، چنین رنجی  بدانسان که بودلر نشان می‌دهد به میانای پدیداری نیکفرجام فرهمندائی‌ست .  به راستی، در این‌گونه رنج‌کشیدن  هم اینک گونه‌یی  هستائی اَبَرگیته‌ئیک و اَبَرانسانی  به چشم‌می‌آید.

 


 بامدادی  از پشت پنجره  

آنها بشقاب‌های صبحانه را  در آشپزخانه‌های زیرزمین به‌صدا آورده‌اند،

و در امتداد لبه‌های لگدمال‌شده‌ی خیابان

من  از سرشت نمناک  زن‌‌های خدمتکار  باخبرم

که  نومیدانه جوانه‌می‌زند بر دروازه‌های محله.


موج‌های قهوه‌ئی مِه‌آلود چهره‌های  درهم‌شده  را 

از پایین خیابان ،  به سوی من پرتاب می‌کنند

و لبخندی بی هدف را از دامن گل‌آلود  

رهگذری  پاره می کنند، که در هوا  می‌لغزد

و در امتداد سطح سقف‌ها  محو می‌شود.


Morning at the Window

They are rattling breakfast plates in basement kitchens,
And along the trampled edges of the street
I am aware of the damp souls of housemaids
Sprouting despondently at area gates.

The brown waves of fog toss up to me
Twisted faces from the bottom of the street,
And tear from a passer-by with muddy skirts
An aimless smile that hovers in the air
And vanishes along the level of the roofs.



No comments:

Post a Comment