Tuesday, August 14, 2018

Guillaume Apollinaire سروده هایی از گیوم آپولینر




گیوم آپولینر یکی از مهینترین  سروده سرایان   سده ی بیستم فرانسه  است که در زندگی کوتاه خود بر جنبش های هنری آن سده مانند   فوتوریسم، کوبیسم، دادائیسم، و سورئالیسم، هنایش نهاده است.   آندره برتون،  بنبان گذار جنبش سورئالیسم  درباره ی او نوشت: " [آپولینر] نشان گذار یک عصر ست. چه چیزهای زیبایی  که اینک  ما قادر به انجامشان هستیم."

درباره ی آغاز زندگی او گواهه های بسیاری نیست . از آنچه که هست چنین بر میاید که او فرزند نابهنج  زنی لهستانی و مردی ایتالیایی ست که در رم دیده به جهان گشود. او چنین انگار میکرد که شاید پدرش یک افسر ارتش، یا یک اسقف مسیحی ویا حتی کاردینال باشد. از انرو بود که دوستش پابلو پیکاسو به شوخی میگفت که "پدر گیوم خود پاپ است!"  

آپولینر بیشتر روزگار نوجوانی را  به گردش در اروپا گذراند. و چنین بود که چشم اندازی پخته و فرزانه یافت. در هجده سالگی پس از پایان دوره ی دانش آموزی در پاریس نشیمن گرفت و پس از آنکه در بانکی به کار مشغول شد با هنرمندان پیشرو  مانند پیکاسو، ژرژ براک، هانری روسو، و مارسل دوشامپ  دوست شد و از کارهایشان پشتیبانی کرد.  و همو ست که آوندهای کوبیسم و سوررئالیسم  را پرداخته است.  در ۱۹۱۱ او را به خاطر سوءظن در باره ی دزدی پرده ی مونالیزای داوینچی چند روزی زندانی کردند. 


. در سال  ۱۹۱۴ او  داوخواهانه   به  ارتش فرانسه  پیوست و در جنگ جهانی نخست   در گردان توپخانه فرانسه بر علیه آلمان فعال بود ،اما چون می خواست تا اندازه یی خطر کند به داوخواهانه به نیروی پیاده نظام بیوست و چنین بود که به خاطر زخمی که بر پیشانیش خورد در ۱۹۱۶ به پاریس بازگردانده شد.   در ۱۹۱۷ او درسخنرانیی زیر آوند "روان نو آوری  و سروده سرایان " L'esprit nouveau et les poetes از سر به فرمانی کامل هنرمند به الهام و نوآوری دفاع نمود . او که هرگز از زخمی که بر سرش وارد شده بود درمان نیافته بود در نهم نوامبر ۱۹۱۸ دوروز پیش از اعلام آتش بس دیده بر جهان بر بست.



یک شب
عقابی از این آسمان سپید فرشتگان فرودآمد
               و تو  مرا در پناه خواهی گرفت
بگذارتا برای مدتی بلند همه‌ی این فانوس‌ها بلرزند 
               برایم دعا کن، دعا

شهر همه از فلز ست و آن تنها ستاره ست
        غرق شده در چشمان آبی تو
هنگامی که ترامواها در راه بودند، وپرتوهای کم‌نور  زبانه می‌کشیدند
       برفراز چهچه پرنده‌ها 

و همه‌ی آنچه که به لرزه می افتاد در چشمان تو و رویاهای من
         مرد تنهایی که می‌زده بود
 درزیر شعله‌های سرخ فانوس گاز  که  به پگاهی دروغین می‌ماند  
      آه بازوی پوشیده‌ی تو خم شده 


نگاه کن که بازیگر زبانش را به تماشاگران بیرون‌آورده
  شبحی خودکشی می‌کند
پیامبری به شاخه‌ی درخت‌انجیری آویخته شده و به آهستگی جان می‌سپارد
پس بگذار تا برای این بازی عشق قمارکنیم 

ناقوس ها با زنگی  پاکیزه تولدت را اعلام می‌کنند
نگاه کن
گذرگاه‌ها گلباران شده و شاخه های خرما به‌پیش می‌آیند
به‌سوی تو



















Un Soir


Un aigle descendit de ce ciel blanc d’archanges
Et vous soutenez-moi
Laisserez-vous trembler longtemps toutes ces lampes
Priez priez pour moi
La ville est métallique et c’est la seule étoile
Noyée dans tes yeux bleus
Quand les tramways roulaient jaillissaient des feux pâles
Sur des oiseaux galeux
Et tout ce qui tremblait dans tes yeux de mes songes
Qu’un seul homme buvait
Sous les feux de gaz roux comme la fausse oronge
Ô vêtue ton bras se lovait
Vois l’histrion tire la langue aux attentives
Un fantôme s’est suicidé
L’apôtre au figuier pend et lentement salive
Jouons donc cet amour aux dés
Des cloches aux sons clairs annonçaient ta naissance
Vois
Les chemins sont fleuris et les palmes s’avancent
Vers toi


پائیز بیمار
پائیز بیمار و دوست داشتنی 
هنگامی که توفان به باغ‌های گلسرخ بزند تو خواهی مرد. 
هنگامی که در درخت‌زار سیب
برف ببارد

پائیز بینوا 
 در سپیدی و پرباری می‌میرد
در برف و میوه های رسیده
در اوج آسمان
شاهین ها در پروازند
برفراز پری‌های کوتوله‌ی سبک‌سرِ آب با گیسوان سبز 
که هرگز کسی دوست‌شان نداشت

در پس پرچین‌های دور
گوزن ها می‌غرند

و من  تا چه اندازه،  آه  ای فصل،  همهمه‌ی تورا دوست می‌دارم
افتادن میوه‌هایی را که هیچ‌کس جمع‌شان‌ نمی‌کند
زوزه‌ی‌ باد و درختزاری که می‌گرید
همه‌ی اشک های‌شان برگ به برگ
برگ های
مچاله شده
قطاری
که رد می شود
زندگی‌ئی
که می‌گذرد














Automne malade


 Automne malade et adoré
Tu mourras quand l’ouragan soufflera dans les roseraies
Quand il aura neigé
Dans les vergers
Pauvre automne
Meurs en blancheur et en richesse
De neige et de fruits mûrs
Au fond du ciel
Des éperviers planent
Sur les nixes nicettes aux cheveux verts et naines
Qui n’ont jamais aimé
Aux lisières lointaines
Les cerfs ont bramé
Et que j’aime ô saison que j’aime tes rumeurs
Les fruits tombant sans qu’on les cueille
Le vent et la forêt qui pleurent
Toutes leurs larmes en automne feuille à feuille
Les feuilles
Qu’on foule
Un train
Qui roule
La vie
S’écoule
خجست در تبعید

برو، برو، رنگین‌کمان
گم‌گون‌شوید شما رنگهای پرفسون
می‌بایست تو را این تبعیدتان 
شاهدختِ‌ شال‌های گونه‌گون

 و به تبعیدست رنگین‌کمان 
چون تبعیدمی‌شود هرآنکه به رنگارنگ بیش
اما به پروازست نک درفش‌مان.
در بادِسردِشمال  بگیر جای خویش


La Grâce exilée
Va-t-'en va-t'en mon arc-en-ciel
Allez-vous-en couleurs charmantes
Cet exil t'est essentiel
Infante aux écharpes changeantes.

Et l'arc-en-ciel est exilé
Puisqu'on exile qui l'irise
Mais un drapeau s'est envolé
Prendre ta place au vent de bise.


مهتاب

ماه انگبین‌سا  با لب‌هایی شده دیوانه
سیب‌زارها و روستاها امشب همه مستانه
ستاره ها  به زنبورها مانند گشته‌اند به وانمود
این شهد شفاف ست که می‌چکد ازداربست های خمود
کینک همه شیرینی‌ست کز آسمان گشته سرازیر
هر پرتو مهتاب  از کندوی عسل گشته فراگیر
پنهان شو در این گه در این بازی شیرین 
ترسم از زنبور زوبین‌دار*  و آتش زوبین
که بنهاد به دست من  پرتوهای فریبا را 
 وز گلسرخ باد بربود شهد ماه  دیبا را  

-------------------
* زوبین‌دار   Arcture درخشانترین ستاره در ریخت مینویی گاوران ست و  نام یونانی آن Αρκτούρος (آرکتوروس) که در بیشتر زبان‌های اروپایی نیز به  همین نام‌ست.


  














Clair de Lune


Lune mellifluente aux lèvres des déments
Les vergers et les bourgs cette nuit sont gourmands
Les astres assez bien figurent les abeilles
De ce miel lumineux qui dégoutte des treilles
Car voici que tout doux et leur tombant du ciel
Chaque rayon de lune est un rayon de miel
Or caché je conçois la très douce aventure
J’ai peur du dard de feu de cette abeille Arcture
Qui posa dans mes mains des rayons décevants
Et prit son miel lunaire à la rose des vents
نشانه

من پیرو شهریارِ نشانه‌ی خزانم
 از گل می‌گریزم و دلبسته به میوه‌ام درجدایی
 از هر بوسه که داده ام پشیمانم
 چون گردوی تلخ  که قصه‌ گوید به بی‌صدایی
 پائیزی ابدی، آه  موسم اندوهبار من
 دستهای عاشقان سال‌های پیش آشفته کرده آفتاب
مرگ سایه‌ئي‌ست چو همسری در کنار من 
 پر کشیده اند به آخرین پروازشان کبوترها در مهتاب 

Signe


Je suis soumis au Chef du Signe de l’Automne
Partant j’aime les fruits je déteste les fleurs
Je regrette chacun des baisers que je donne
Tel un noyer gaulé dit au vent ses douleurs
Mon Automne éternelle ô ma saison mentale
Les mains des amantes d’antan jonchent ton sol
Une épouse me suit c’est mon ombre fatale
Les colombes ce soir prennent leur dernier vol
  Alcools, 1913

    


غروب  
برای دوشیزه ماری لارنسین

 سایه‌های مرگ شده روبیده
بر  علفزار‌ی که  روز  را به پایان کشیده. 
مترسک برهنه گشته پدیده
با پیکرش به  برکه افتاده

غروب فریبکار
 به‌گزافه  می‌خواند از ترفند کار
آسمان بدون لکه‌ی ابر ، آراسته
با ستاره‌ها   همچو  شیر  رنگ‌باخته

برروی صحنه  مترسک بی‌رنگ
نخست خوش‌آمد می‌گوید به تماشاگران 
جادوگران بوهمیا‌یی تنگاتنگ 
افسون‌گران  و پری‌هایی شنگ

 آنگه ستاره‌یی  می‌چیند بدون رنج
 با دست‌هاش کشیده نگاه می‌داردش از آسمان گسیخته
در همان دم که  سرنگون  به پا آویخته
می‌کوبد  از برای زنگ به سنج

 کوری می‌دهد  کودکی زیبا را تکان تکان 
گوزنی با بچه‌ها‌ش رد می‌شوند دوان
کوتوله  می‌بیند با نگاهی  اندوهناک 
که   مترسک سه برابر* چگونه به  جادو می‌شود سهمناک.
---------------
*. آپولینر  از وآژه ی trismégiste بهره میگیرد که شاید نشان شیطان سه‌سر در دانته است. همچنین Hermes Trismegistus آمیزه‌یی بود از هرمس Hermes  از ایزدان یونان و ثوث Thoth از ایزدان مصر.  پیوند میان کیمیا  (alchemy) و شیطان سه‌برابر در این سروده‌ی بودلر  آشکارست. 
Sur l'oreiller du mal c'est Satan Trismégiste
Qui berce longuement notre esprit enchanté,
Et le riche métal de notre volonté
Est tout vaporisé par ce savant chimiste.
(Charles Baudelaire, "Au Lecteur", in Les fleurs du mal)

در لوح زمرد کیمیا سه‌تا‌یی هرمس و شیطان و کیمیاگر تثلیثی در سوی سیاهی را در برابر خدای پدر و خدای پسر و روح‌القدس بر پا می‌دارند. 


























Crépuscule



À Mademoiselle Marie Laurencin.
Frôlée par les ombres des morts
Sur l’herbe où le jour s’exténue
L’arlequine s’est mise nue
Et dans l’étang mire son corps
Un charlatan crépusculaire
Vante les tours que l’on va faire
Le ciel sans teinte est constellé
D’astres pâles comme du lait
Sur les tréteaux l’arlequin blême
Salue d’abord les spectateurs
Des sorciers venus de Bohême
Quelques fées et les enchanteurs
Ayant décroché une étoile
Il la manie à bras tendu
Tandis que des pieds un pendu
Sonne en mesure les cymbales
L’aveugle berce un bel enfant
La biche passe avec ses faons
Le nain regarde d’un air triste
Grandir l’arlequin trismégiste
بدرود
من چیده‌ام دسته‌یی ریحان 
ز یاد مبر که  مرده ست پاییز  
 بر این  زمین  نخواهیم دید یکدگر را نیز
  عطر زمان  آید ز ساقه‌ی ریحان 
 ز یاد مبر ، که چشم  براه تو ام عزیز



L’Adieu
J’ai cueilli ce brin de bruyère
L’automne est morte souviens-t’en
Nous ne nous verrons plus sur terre
Odeur du temps brin de bruyère
Et souviens-toi que je t’attends

در این برگردان کوشیده ام که هم وزن و هم قافیه های سروده را نگاهداری کنم. در سروده ی آپولینر بندهای نخست و
 سوم  و چهارم هر استانزا دارای قافیه هستند.              

پل میرابو  

زیر پل میرابو ، سن* چه روان  می‌گذرد  
  چون عشق‌هامان
می‌باید،   که از  آنها  یادآورد
شوق می‌آمد هماره از پی درد

شب بیاید با ساعت و زنگ
روزها  می‌گذرد  ، من  به‌درنگ

رویارو چو دست  هم گیریم
 تاکه  آرام ، از پای
پل  بازوها   در نگریم
موج‌ها‌یی را  که همیشه درگذریم

شب بیاید  با  ساعت و زنگ
روزها  می‌گذرد ،  من  به درنگ

عشق می‌گذرد چون آب روان
عشق می‌گذرد
 همچو  زیودنی نابه‌توان
یا که امید ستیزنده   دوان 

شب بیاید  با  ساعت و زنگ
روزها  می گذرد ،  من  به‌درنگ

روزها هفته شود هفته ها نیز  بشود
  نه که  هنگامی که گذشت 
باز می‌آید و نه عشقی که رَوَد
زیر پل میرابو ، سن چه روان  می‌گذرد  

شب بیاید  با  ساعت و زنگ
روزها  می گذرد   من  به درنگ
---------------------------
* رود سن

     سروده ی  پل میرابو  با صدای گیوم آپولینردر  1913 
برای شنیدن صدای آپولینر آدرس زیر را در نشانی گاه خود کپی کنید



LE PONT MIRABEAU
Par: Guillaume Apollinaire

Sous le pont Mirabeau coule la Seine
Et nos amours
Faut-il qu'il m'en souvienne
La joie venait toujours après la peine

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure

Les mains dans les mains restons face à face
Tandis que sous
Le pont de nos bras passe
Des éternels regards l'onde si lasse

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure

L'amour s'en va comme cette eau courante
L'amour s'en va
Comme la vie est lente
Et comme l'Espérance est violente

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure

Passent les jours et passent les semaines
Ni temps passé
Ni les amours reviennent
Sous le pont Mirabeau coule la Seine 

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure




برف سپید
پریا ، پریای  آسمون
یکیتون   افسر جنگ
اون یکی آشپز هنگ
بقیه آواز می‌خونن 

افسر خوب رنگ آسمون
بهار قشنگ بعد  کریسمس 
اگه آفتابی شه مامی‌شیم سرمس
 ما می‌شیم سر مس

آشپز پَر می‌کنه از غاز   
وای برف شده آغاز 
 غصه ندارم نمی‌زنم جوش
   دارم چون‌که عشق‌َمو تو آغوش 





La blanche neige

Les anges les anges dans le ciel
L’un est vêtu en officier
L’un est vêtu en cuisinier
Et les autres chantent
Bel officier couleur du ciel
Le doux printemps longtemps après Noël
Te médaillera d’un beau soleil
D’un beau soleil
Le cuisinier plume les oies
Ah! tombe neige
Tombe et que n’ai-je
Ma bien-aimée entre mes bras

No comments:

Post a Comment