خاویر هرود درنوزدهم ژانویه ۱۹۴۲ در شهر میرافلورس Miraflores دیده به جهان گشود. سومین در میان شش برادر، اوسروده سرایی خود را در دانشکده ی ادبیات دانشگاه کاتولیک لیما در پایتخت پرو آغازنمود. هرود نمونه ای بارز از سروده سرایان جوان و پیمان وند آمریکای لاتین است که در زمره ی هفت شاعر برگزیده ی نسل ۱۹۶۰ در کشور پرو به شمار میاید . هرود در ۱۹۶۳ در پؤرتو مالدونادو Puerto Maldonado بندری در کناره ی آمازون در زمره ی یک گروه چریکی هوادار کاسترو برای درون شدن به کشورش با گلوله هایی سربازان پرو، برهنه و بی سلاح از پای در افتاد.
او در زندگی کوتاه ۲۱ ساله خود سه کتاب رودخانه (۱۹۶۰) El río، سفر (۱۹۶۱) El viaje و موسم های به همگانه (۱۹۶۱) Estación reunida را در دوبخش "ستایش روزها و موسم سرخوردگی" Alabanza de los días y Estación del desencanto, و "چشم به راه پائیز" En espera del otoño منتشر نمود
دیوان سروده های او در زیر آوند "همه ی کارها ونامه ها" Poesías completas y cartas به همراه پیش پرداختی از سباستیان سالازار نویسنده ی فرهیخته ی پرویی به آوند نخستین و فرجامین واژه ی خاویر هرود Primera y última noticia de Javier Heraud دربر گیر همه ی کارهای اوست.دولت پرو مجموعه کارهای اورا سیزده سال پس از کشتن او در ۱۹۶۳ در کناره ی رود مادره دودیوسMadre de Dios منتشر نمود. وی در ۱۹۶۱ برای شرکت در جشنواره ی جوانان و دانشجویان به مسکو سفر نمود . چندی پس از آن او به ارتش آزادی بخش ملی در زیر رهبری لویز دولا پوئنته اوزدا پیوست و در جنگلهای پرو در مرز برزیل با نام به وام رودریگو ماکادو به کارزار پرداخت.
شش تن دیگر از شاعران نسل او نخست لوپی هرناندز ست که در ۱۹۷۷ خودکشی نمود و از او یاد داشتهایی از سروده ها و طرح ها به جا مانده دوم رودولفو هی نوستروزا ست که به خاموشی گرایید و سوم سزار کالوو ست که درسال ۲۰۰۰ درگذشت و و چهارم آنتونیو سی سنروس است که چهره ی پر آوازه ی این نسل است پنجم وششم مارکومارتوس و میرکو لاوئر هستند که هنوز به سروده سرایی و روزنامه نگاری می پردازند
خاویر هرود
بیلان سالانه
هنگامیکه سال به پایان میرسد
به گرداوری چیزهای نوام
می پردازم.
نوشته های کهنه ام را
مرور میکنم
به دوستانم می پیوندم
برای گپ زدن
تا باز بگویم
داستان ۳۶۵ روز گذشته را
همه چیز آنچنان به تندی گذشت
که نه وقتی
برای درو
بود و نه
برای کاشت گندم
در کشتزارها
روزها پرواز کردند
به شتاب
من نشسته
به خواندن
بودم
و گاه
به نوشتن
تا که شباهنگام
مرا از مرگ
بیمی نبود
نمی توانستم بدانسان
که می خواستم
عشق را
کشت کنم
میو ه های چند
افتاده را
برچیدم
و می دانستم که
به انجام خواهم مرد
درپس از نیمروز ی
میان پرنده ها
و درخت ها
من نمرده ام
اگرچه
میان یک پگاه
تاپس از نیمروزی
هنگامیکه
زمزمه ی از سکوت
به پچ پچ است
قلبم را می گشایم
به طلسم
باد و واژه
و خواهم ساخت
خانه ها
زمین ها
دریا ها
سپیده زدن های نو
اندوهناکی های نو
و به انجام خاموش خواهم شد
(همچون همیشه
به بادآوری
به یاد آوری)
Javier Heraud
Recuento del Año
Una vez terminado
el año,
procedo a recoger
mis cosas nuevas,
procedo a reclamar
papeles viejos,
hago al compás
de charlas amistosas
el recuento del año,
el recuento de mis
365 días pasados:
todo se fue
rápidamente,
no hubo tiempo
para la cosecha,
ni para
sembrar el trigo
en los maizales.
Los días volaron
raudamente,
estuve sentado,
leyendo,
o alguna vez
escribiendo
hasta la noche.
No tuve miedo
de la muerte,
no pude sembrar
el amor como
quería,
recogí algunas
frutas caídas
y supuse que
al final moriría
alguna tarde
entre pájaros
y árboles.
No estoy muerto.
sin embargo,
entre tarde y tarde
cuando vibran
los soplos
del silencio,
abro mi corazón
al conjuro
del viento
y la palabra,
y construyo
casas,
tierras,
mares,
nuevos albores,
nuevas tristezas,
y callo al final
(como siempre
recordando y
recordando).
سخنی از یک چریک
زیراکه میهنم زیباست
همجون شمشیری آخته در هوا
و ینک حتی شگرفتر
و حتی بس زیباتر
من سخن می رانم
با جانم ار آن دفاع می کنم
و به هیچ نمی گیرم آنچه را که
میهن فروشان میگویند
ما گذشته را یا
اشکهایی به غلظت پولاد
پایان دادیم
پردیس از آن ماست
نان روزانه مان را
کاشتیم و بدرویدیم
گندم و خاک
گندم و خاک
آز آن ماست
و دریا
و کوهستان و پرنده ها
برای همیشه از آن ما خواهند بود
Palabra de guerrillero
Porque mi patria es hermosa
corno una espada en el aire,
y más grande ahora y aun
más hermosa todavía,
yo hablo y la defiendo
con mi vida.
No me importa lo que digan
los traidores,
hemos cerrado el pasado
con gruesas lágrimas de acero.
El cielo es nuestro,
nuestro el pan de cada día,
hemos sembrado y cosechado
el trigo y la tierra,
y el trigo y la tierra
son nuestros,
y para siempre nos pertenecen
el mar
las montañas y los pájaros.
پائیز
در رودخانه های پائیزی
خون من ، مرگ من
عشق من، چون سبزه می روید
لبهایم ، زخمهایم
بگشا
آب شو
همچو برف در یهار
وآنگاه کودکان خواهندمان پیوست
بازی کنان
در دگر زادش دل هامان
به جاودان
Otoño
En los ríos del otoño,
mi sangre, mi muertos,
mi amor, las hierbas caídas,
mis labios, las cicatrices
abiertas,
se fundirán como
una primavera,
se unirán como niños
jugando,
en el eterno renacer
de nuestros corazones
هنر سروده
به راستی راستگویی
سرودن کار دشواری است برای سروده سرا
که در آن یا پیروزی است یا شکست
به آهنگ پائیز زندگیش
به هنگام جوانی
گلهایی که می افتند دسته نمی شوند
همه شب به شب نوشتن و نوشتن است
و گاه انباشتن صدها و صدها
برگهای بی هوده ی کاغذ
می توان سرافراشته به گزافه گفت
من بدون خط زدگی و درست کردن نوشته ام"
سروده از دستم جاری ست
همانندچشمه یی به پایان رسیده
"در زیر درختان سرو کهن در خیابان های من
اما با گذشت زمان
هنگامیکه گذر سال ها بر کناره ی پیشانی می تراود
به راستی راستگویی
سرودن کار دشواری است برای سروده سرا
که در آن یا پیروزی است یا شکست
به آهنگ پائیز زندگیش
به هنگام جوانی
گلهایی که می افتند دسته نمی شوند
همه شب به شب نوشتن و نوشتن است
و گاه انباشتن صدها و صدها
برگهای بی هوده ی کاغذ
می توان سرافراشته به گزافه گفت
من بدون خط زدگی و درست کردن نوشته ام"
سروده از دستم جاری ست
همانندچشمه یی به پایان رسیده
"در زیر درختان سرو کهن در خیابان های من
اما با گذشت زمان
هنگامیکه گذر سال ها بر کناره ی پیشانی می تراود
سروده آغاز به نمودنی میکند
همچون کار کوزه گر
خاک رس ریخت میگیرد از شراره های تند
و سروده، ترکش آذرخشی تابنده است
رگباری از واژه های خاموش
جنگلی از آسیب و امید
آوازی از مردمان سرکوب شد
آواز تازه یی از مردمان رها شده
Arte Poética
En verdad en verdad hablando,
la poesía es un trabajo difícil
que se pierde o se gana
al compás de los años otoñales.
Cuando uno es joven
Y las flores que caen no se recogen
uno escribe y escribe entre las noches,
y a veces se llenan cientos y cientos
de cuartillas inservibles.
Uno puede alardear y decir:
“Yo escribo y no corrijo,
los poemas salen de mi mano
como la primavera que derrumbaron
los viejos cipreses de mis calles”
Pero conforme pasa el tiempo
y los años se filtran entre las sienes,
la poesía se va haciendo
trabajo de alfarero,
arcilla que moldean fuegos rápidos,
y la poesía es un relámpago maravilloso,
una lluvia de palabras silenciosas,
un bosque de latidos y esperanzas,
el canto de los pueblos oprimidos
el nuevo canto de los pueblos liberados.
No comments:
Post a Comment