Saturday, May 23, 2020

Constantine Cavafy , Κ.Π. Καβάφης سروده هایی از کنستانتین کاوافی


کنستانتین پترو فوتیادس کاوافی  Constantine Petrou Photiades Cavafy در ۲۹ آوریل ۱۸۶۳ در الکساندریا (اسکندریه) دیده به‌جهان گشود. پدر و مادر او هردو از اهالی کنستانتینوپول (‌استامبول) بودند. تبار پدری او از روحانیون مسیحی و کارمندان دولت عثمانی بودند و او کوچک‌ترین د‌رمیان هفت‌برادر بود. تنها خواهرش به‌همراه دوبرادر دیگر در کودکی جان‌سپرده بودند. پدرش بازرگانی موفق در الکساندریا بود که شهروندی دوگانه‌ی بریتانیا و یونان را داشت. پس‌از مر گ پدر همه‌ی خانواده‌ی وی در ۱۸۷۲ به انگلستان مهاجرت نمودند. کنستانتین در‌این زمان نه‌سال داشت.  با افت دارائی شان مادرش چاریکلیا نخست برای چند‌سالی در لیورپول ولندن زندگی‌نمود و سپس پس از ورشکستگی بنگاه بازرگانی‌شان  به‌همراه جوانترین فرزندانش به الکساندریا بازگشت. اما  در‌زمانی  کوتاه‌تر  از پنج‌سال ، و فقط  دوهفته پیش ازبمباران الکساندریا ازسوی نیروی دریایی بریتانیا، او وفرزندانش به نزد پدرکه جواهرفروشی دراستامبول بود گریختند. همه‌ی سروده‌های کاوافی در‌این دوره در بمباران و آتش‌سوزی خانه‌اشان از‌میان رفت و تنها سروده‌ی به‌جا‌مانده از این دوره  «ترک تراپیا» نام‌دارد که  در ۱۶ ژوئیه ۱۸۸۲ به انگلیسی نوشته شده ست.

کنستانتین نوزده‌ساله بود که با  شهر استامبول که در‌فرهنگ یونانی «شهبانوی شهرهای یونان» خوانده میشود و بستگان بی‌شمار خود در آنجا آشنا‌شد. و چنین‌بود که او برای یافتن هویت یونانی و فرهنگ هلنی خود به جستجو پرداخت. و در آنجابود که  به‌نخستین بار به‌همجنس‌گرایی روی‌آورد و همان‌گونه که خود می‌نویسد « چشم انداز   سروده‌های من و   هوای هنری  من  در روزهای هرزگی جوانیم شکل گرفت». مدتی بعد بیشتر برادران او به الکساندریا باز‌گشتند  و چندی از‌آن‌پس او و مادرش نیز در ۱۸۸۵ به آنها پیوستند. در‌این هنگام‌بود که  فرمانروایی مشترک دولت عثمانی و بریتانیا   بر الکساندریا  تحمیل شد و او به اعتراض از شهروندی بریتانیایی خویش چشم‌پوشید.  برای گذران زندگی  به‌شماری از کارها از جمله دادوستد در بورس پرداخت و همچنین آغاز به‌انتشار نوشته‌ها و  سروده‌هایش به‌یونانی پرداخت.پس از مرگ مادرش در ۱۸۹۹ کنستانتین  با دو تن از برادرانش برای چندی باهم در آپارتمانی می‌زیستند اما اندکی بعد دوبرادر اورا ترک گفتند و او برای نخستین بار در ۴۵ سالگی به‌زندگی مستقل پرداخت. و دراین هنگام بود که زندگی‌اجتماعی خویش را محدود‌نمود و به‌جدیت به‌سروده‌سرایی تمرکز کرد .  در ۱۹۲۶ دولت‌یونان  به‌او  نشان سیمین پیراست فونیکس the Silver medal of the Order of Phoenix  را  به‌خاطر گسترانیدن فرهنگ‌یونان عطا نمود. در ۱۹۳۲ کاوافی که سیگارکش قهاری بود به‌سرطان خرخره دچار‌گردید و  صدای‌خویش را  به خاطر عمل‌جراحی از دست‌داد و اندک  زمانی از‌آ‌ پس دیده‌برجهان بر‌بست.

 کاوافی درزمان زندگی‌ِش   همیشه از انتشار سروده‌هایش به‌صورت کتاب سرباز می‌زد. و کارهایش را تنها در  روزنامه‌ها ،گاه‌نامه‌ها و سال‌نامه‌ها  به‌چاپ می‌رسانید. نخستین دیوان او با ۱۵۴ سروده پس‌از‌مرگش در الکساندریا به‌چاپ‌رسید.  او خود  ۲۷ سروده‌ی‌ پیشین‌َش را مردود شناخته‌بود.  در ۱۹۱۹ ای. ام . فاستر  E.M Forster نسخه‌ای از کارهای اورا به برگردانی‌جرج والساپولو  به‌زبان انگلیسی منتشر نمود.   سروده‌های کاوافی اینک در جهان بس  پر آوازه‌اند.  شیوه‌ی کوته‌آوایی iambic  و پر‌آرامش سروده‌های او به‌گوش آشناست. اما  این‌تنها راز موفقیت سروده‌های اونیست. نابترین سیمای سروده‌های او آمیزه‌ای‌ست از زبانهای گفتگوییdemotic   و بونانی سره Katharevusa چه در واژه هایش و چه در ساختار زبانش. در   زبان پارسی این هماوردی میان‌زبان گفتگویی که برای نمون در پریای  شاملو به‌چشم می‌خورد با پارسی پیراسته  درگلستان و یا تاریخ بیهقی چندان ممکن نیست و ازین‌روست که برگردان کارهای کاوافی به‌پارسی بسیاردشوارست. همچنین باید توجه داشت که کاوافی ابدا به انگارگرایی نمی‌پردازد و در کارهایش  چه‌هنگامیکه از یک چشم‌انداز می‌سراید و چه در باره‌ی یک رویداد و یا از یک احساس  هیچ یک از ابزارهای سراییدن   مانند   نمون واییsimile  و   فرابری metaphor  را بکار  نمی‌گیرد.  شیوه‌ی او شیوه‌ی سر‌راست و گشتگانه ست و بدون‌هیچ‌گونه آرایش و پردازش. پس باید پرسید که  در کارهای کاوافی چه چیزست که این همه دلنشین است  و در برگردان سروده‌هایش به‌ماندگار می‌ماند؟ شاید بتوان آن را آهنگ‌صدای او خواند که به‌خواننده این پیام را می‌رساند   که:« این سروده سرا  در جهان چشم انداز  ویژه‌ی خود را دارد». و این آهنگ صدای کاوافی‌ست که در همه‌ی برگردانهای کارهایش چه به‌فرانسه و چه به‌آلمانی و حتی در انگلیسی باقی میماند. و امید من آن‌ست که در این برگردان‌ها توانسته باشم که این صدا را  به  خواننده برسانم. 




پنجره ها

در این ایوان‌های تاریک، جائی که من،
روزهائی سخت را به قدم‌زدن‌هایی بیهوده به هرسو سپری می‌کنم ،
تا پنجره‌ئی بیابم، چرا که هنگامی که
پنجره‌ئی گشوده می‌شود دل‌ آرام خواهد گرفت.

اما پنجره‌ئی نیست‌ ، یا که من پیدایشان نمی‌کنم.

و شاید چه بهتر از این‌که آنها را پیدا نمی‌کنم ،
شاید که نور خود تقدیری تازه باشد ،
کسی چه می‌داند که چه چیزهای نوئی نشانم خواهد داد ،


Τα Παράθυρα
  
 
Σ’ αυτές τες σκοτεινές κάμαρες, που περνώ
μέρες βαρυές, επάνω κάτω τριγυρνώ
για  νάβρω τα παράθυρα.— Όταν ανοίξει
ένα παράθυρο θάναι παρηγορία.—
Μα τα παράθυρα δεν βρίσκονται, ή δεν μπορώ
να τάβρω. Και καλλίτερα ίσως να μην τα βρω.
Ίσως το φως θάναι μια νέα τυραννία.
Ποιος ξέρει τι καινούρια πράγματα θα δείξει.
داریوش  

"فرنازوسِ" سروده‌سرا به کارست
تاکه بارزترین بخش از حماسه‌ی خویش را بیافریند
که‌چگونه  داریوش، پسر هیستاسپ
پادشاهی پارس را بازپس‌گرفت.
(زیرا کز تبار اوست،   که پادشاهان  فرازمند ما ،
میتراداتوس، دیونیسوس و اوپاتور*  آمده‌اند). 
اما این را   به‌اندیشیدنی باریک‌بینانه نیازست  ، که فرنازوس می‌باید به‌کاود
 احساسی را که داریوش می‌بایستی داشته‌بود:
خودپسندی، شاید که، و سرمستی؟ نه - و  شایدکه بیشتر
دریافتی بود فرزانه  از  سبکسری‌های بزرگی
 سروده‌سرا به‌ژرفایی درباره‌ی این پرسش می‌اندیشد.

اما رشته‌ی اندیشه‌ی او ازهم  می‌گسلد ، که خدمت‌کارش  شتاب‌زده وارد می‌شود،
تا آگهی‌دهد از خبری بس مهم:
نبرد با رم آغاز شده‌ست؛
بسیار از سپاهیان‌ما  مرزها را نک در نوردیده‌اند.

سروده‌سرا   در‌شگفت شدست، هیهات!
چگونه اینک پادشاهان فرازمند‌مان،
میتراداتوس، دیونیسوس و اوپاتور،
 می‌توانند  به سروده‌های یونانی بیندیشند؟
در‌کشاکش نبرد - کمی بیندیش، سروده‌های‌یونانی!

فرنازوس پریشان‌خاطر می‌شود. چه اختری سیاه!
درست به‌همان هنگام که مطمئن‌شده‌بود خویشتن را 
 در دیده‌ی‌داریوش سرآمد  سروده‌سرایان ساخته‌ست،  مطمئن از‌آنکه خاموش‌کرده‌ست
خرده‌گیران پر‌رشک‌ِخویش را برای‌همیشه
چه دشواری‌ناگوار برای  بلندپروازی‌های او

و گرکه این تنها دشواری‌ست،  چندان‌هم ناگوار نمی‌تواند‌باشد
ولی آیا می‌توانیم  خودرا در آمیسوس** ایمن‌بگیریم ؟
شهر‌ی که به‌خوبی  باروبندی  نشده‌است
و رمی‌ها دشمنانی بس‌هراس‌انگیزند

 آیا ما کاپادوکی‌ها را توان همآوردی با آنان هست؟
آیا  چنین‌انگاری  شدنی‌ست؟
آیا که‌اینک می‌بایست خود را دربرابر گردان‌های‌رم به‌سنگر به‌گیریم؟
ایزدان‌بزرگ، پاسداران‌آسیا ، یاری‌مان دهید.

اما درمیان همه این‌پریشانی، همه این‌آسیمگی،
اندیشاری‌سرودین  به آنی می‌آید و می‌رود :
خودپسندی و سرمستی - که البته،  این بیشترین شدایی‌ست:
  داریوش می‌باید خودپسندی و سرمستی را حس‌کرده‌باشد.


--------------------------------------------------------

  پادشاهان کاپودک از نسل داریوش شاه
** شهر یونانی در شمال ترکیه کنونی که اینک سم سان Samsun  خوانده می شود
   .


Ο Δαρείος
Ο ποιητής Φερνάζης το σπουδαίον μέρος
του επικού ποιήματός του κάμνει.
Το πώς την βασιλεία των Περσών
παρέλαβε ο Δαρείος Υστάσπου. (Aπό αυτόν
κατάγεται ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ). Aλλ’ εδώ
χρειάζεται φιλοσοφία· πρέπει ν’ αναλύσει
τα αισθήματα που θα είχεν ο Δαρείος:
ίσως υπεροψίαν και μέθην· όχι όμως — μάλλον
σαν κατανόησι της ματαιότητος των μεγαλείων.
Βαθέως σκέπτεται το πράγμα ο ποιητής.

Aλλά τον διακόπτει ο υπηρέτης του που μπαίνει
τρέχοντας, και την βαρυσήμαντην είδησι αγγέλλει.
Άρχισε ο πόλεμος με τους Pωμαίους.
Το πλείστον του στρατού μας πέρασε τα σύνορα.

Ο ποιητής μένει ενεός. Τι συμφορά!
Πού τώρα ο ένδοξός μας βασιλεύς,
ο Μιθριδάτης, Διόνυσος κ’ Ευπάτωρ,
μ’ ελληνικά ποιήματα ν’ ασχοληθεί.
Μέσα σε πόλεμο — φαντάσου, ελληνικά ποιήματα.

Aδημονεί ο Φερνάζης. Aτυχία!
Εκεί που το είχε θετικό με τον «Δαρείο»
ν’ αναδειχθεί, και τους επικριτάς του,
τους φθονερούς, τελειωτικά ν’ αποστομώσει.
Τι αναβολή, τι αναβολή στα σχέδιά του.

Και νάταν μόνο αναβολή, πάλι καλά.
Aλλά να δούμε αν έχουμε κι ασφάλεια
στην Aμισό. Δεν είναι πολιτεία εκτάκτως οχυρή.
Είναι φρικτότατοι εχθροί οι Pωμαίοι.
Μπορούμε να τα βγάλουμε μ’ αυτούς,
οι Καππαδόκες; Γένεται ποτέ;
Είναι να μετρηθούμε τώρα με τες λεγεώνες;
Θεοί μεγάλοι, της Aσίας προστάται, βοηθήστε μας.—

Όμως μες σ’ όλη του την ταραχή και το κακό,
επίμονα κ’ η ποιητική ιδέα πάει κι έρχεται —
το πιθανότερο είναι, βέβαια, υπεροψίαν και μέθην·
υπεροψίαν και μέθην θα είχεν ο Δαρείος.



 ایتاکا
به‌آن‌گاه که به‌سوی ایتاکا ره‌می‌سپاری
امیدوارم که راهی‌دراز در پیش‌داشته‌باشی،
راهی همه پرماجرا ، سرشار از یافته‌ها
لیسترگنی‌ها، سیکلوپ‌ها ،
پوزیدون‌ِخشمگین - از آنها در‌هراس‌مباش:
تو تاهنگامی‌که اندیشه‌ات را والا نگاه‌داری
هرگز در گذارخویش چنین‌چیزهایی را نخواهی‌دید،
تا هنگامی‌که شوری‌کمیاب
روان و پیکرت را برمی‌انگیزاند.
لیسترگنی‌ها، سیکلوپ‌ها ،
پوزیدون‌ِددخوی - تو با آنها روبرو نخواهی‌شد
مگر آن‌که 
دردل  آنهارا  باخود  آورده‌باشی ، 
مگر آن‌که روان‌تو آنهارا در برابرت نهاده‌باشد..

امیدوارم که راهی‌دراز در پیش‌داشته‌باشی،
ای‌کاش که صبح‌های تابستانی‌َت بسیار باشد،
که بادل‌خوشی ، و شوق ،
به بندَرهایی درآیی که برای نخستین‌بار آن‌ها‌را خواهی‌دید
ای‌کاش که در ایستگاه‌های  سرراه
برای‌خرید چیزهای خوب

صدفِ‌مروارید و مرجان ، کهربا و آبنوس ، 
 در دکه‌های فنیقی‌ها   توقف کنی،
با عطرهای هوس‌انگیز از هرگون —
هراندازه عطرهای‌هوس‌انگیز که به‌خواهی؛
و ایکاش گذارت به‌بسیاری از شهرهای مصر بیفتد
تا از فرزانگانشان به‌توانی بیاموزی و به‌فراگیری وقت‌داشته‌باشی

 همیشه به‌یاد‌داشته‌باش 
ایتاکا را
که رسیدن به‌آنجا  در سرنوشت توست.
اما  هیچ شتاب‌مدار.
چه‌بهتر که
‌این سفر سال‌ها به‌درازا به‌کشد ، 
تاکه هنگامی‌که به‌آن‌جزیره می‌رسی دیگر به‌کهن‌سالی رسیده‌باشی ،
و
ز همه دست‌آوردهای‌َت درراه توانمند‌شده‌‌باشی ، 
چشم‌داشت به‌آن مدار که ایتاکا توانمندت کند.

ایتاکا سفر‌ِشگفت‌انگیزَت را برای‌تو رقم زده‌ست.
که هرگز ‌
بدون‌آن به‌راه نمی‌افتادی. 
وینک برای دَهشی‌به‌تو ‌دیگر هیچ‌ندارد. 

وگرکه تو بی‌نوایش بیابی ، ایتاکا فریب‌َت نداده‌ست.
به‌آن‌سان که فرزانه‌گشته‌خواهی‌بود و بس‌آزموده ،

به‌آنگاه درخواهی‌یافته‌بود که  چه‌می‌بودند 
معنای این 
ایتاکاها  .




Ἰθάκη

Σὰ βγεῖς στὸν πηγαιμὸ γιὰ τὴν Ἰθάκη,
νὰ εὔχεσαι νἆναι μακρὺς ὁ δρόμος,
γεμάτος περιπέτειες, γεμάτος γνώσεις.

Τοὺς Λαιστρυγόνας καὶ τοὺς Κύκλωπας,
τὸν θυμωμένο Ποσειδῶνα μὴ φοβᾶσαι,
τέτοια στὸν δρόμο σου ποτέ σου δὲν θὰ βρεῖς,
ἂν μέν᾿ ἡ σκέψις σου ὑψηλή, ἂν ἐκλεκτὴ
συγκίνησις τὸ πνεῦμα καὶ τὸ σῶμα σου ἀγγίζει.

Τοὺς Λαιστρυγόνας καὶ τοὺς Κύκλωπας,
τὸν ἄγριο Ποσειδώνα δὲν θὰ συναντήσεις,
ἂν δὲν τοὺς κουβανεῖς μὲς στὴν ψυχή σου,
ἂν ἡ ψυχή σου δὲν τοὺς στήνει ἐμπρός σου.

Νὰ εὔχεσαι νά ῾ναι μακρὺς ὁ δρόμος.
Πολλὰ τὰ καλοκαιρινὰ πρωϊὰ νὰ εἶναι
ποὺ μὲ τί εὐχαρίστηση, μὲ τί χαρὰ
θὰ μπαίνεις σὲ λιμένας πρωτοειδωμένους·

νὰ σταματήσεις σ᾿ ἐμπορεῖα Φοινικικά,
καὶ τὲς καλὲς πραγμάτειες ν᾿ ἀποκτήσεις,
σεντέφια καὶ κοράλλια, κεχριμπάρια κ᾿ ἔβενους,
καὶ ἡδονικὰ μυρωδικὰ κάθε λογῆς,
ὅσο μπορεῖς πιὸ ἄφθονα ἡδονικὰ μυρωδικά.

Σὲ πόλεις Αἰγυπτιακὲς πολλὲς νὰ πᾷς,
νὰ μάθεις καὶ νὰ μάθεις ἀπ᾿ τοὺς σπουδασμένους.
Πάντα στὸ νοῦ σου νἄχῃς τὴν Ἰθάκη.
Τὸ φθάσιμον ἐκεῖ εἶν᾿ ὁ προορισμός σου.

Ἀλλὰ μὴ βιάζῃς τὸ ταξείδι διόλου.
Καλλίτερα χρόνια πολλὰ νὰ διαρκέσει.
Καὶ γέρος πιὰ ν᾿ ἀράξῃς στὸ νησί,
πλούσιος μὲ ὅσα κέρδισες στὸν δρόμο,
μὴ προσδοκώντας πλούτη νὰ σὲ δώσῃ ἡ Ἰθάκη.

Ἡ Ἰθάκη σ᾿ ἔδωσε τ᾿ ὡραῖο ταξίδι.
Χωρὶς αὐτὴν δὲν θἄβγαινες στὸν δρόμο.
Ἄλλα δὲν ἔχει νὰ σὲ δώσει πιά.

Κι ἂν πτωχικὴ τὴν βρῇς, ἡ Ἰθάκη δὲν σὲ γέλασε.
Ἔτσι σοφὸς ποὺ ἔγινες, μὲ τόση πείρα,

ἤδη θὰ τὸ κατάλαβες ᾑ Ἰθάκες τί σημαίνουν.











اندیشه های بیمناک

میرتیاس  (دانشجویی سوریایی*
در الکساندریا به‌هنگام فرمانروایی
امپراطور کنستانس  و امپراطور کنستانتیوس ؛
تا اندازه‌ای گرویده به‌ترسایی، تا اندازه ای بی‌دین) گفت:
" نیرومند‌شده از دانش و نگرش.
من چون ترسوها  از  وسوسه های پرشور بیمی‌ندارم؛
من تن خویش را به‌کامگیری‌های پر‌احساس می‌دهم،
 به‌گوارایی‌های که در رویا دیده‌ام،
 به‌بی‌شرمانه‌ترین خواسته‌های شهوت،
به‌انگیزه‌های هرزه‌یی که در خون دارم،
 بدون هیچ‌گونه هراس، زیرا به‌هنگامیکه آرزو می‌کنم -
 نیروی اراده  را خواهم داشت، نیرومندیی 
همانند آنچه‌که من گرفته‌ام  از نیروی دانش و نگرش -
هنگامی‌که در لحظه‌های بحرانی  آرزو  کنم ،  روح خود را 
 باز می‌یابم،    پرهیزگار مانده  همچون گذشته.


--------------------------
* سوریا : سوریه کنونی 



Τα Επικίνδυνα

Είπε ο Μυρτίας (Σύρος σπουδαστής
στην Aλεξάνδρεια· επί βασιλείας
αυγούστου Κώνσταντος και αυγούστου Κωνσταντίου·
εν μέρει εθνικός, κ’ εν μέρει χριστιανίζων)·
«Δυναμωμένος με θεωρία και μελέτη,
εγώ τα πάθη μου δεν θα φοβούμαι σα δειλός.
Το σώμα μου στες ηδονές θα δώσω,
στες απολαύσεις τες ονειρεμένες,
στες τολμηρότερες ερωτικές επιθυμίες,
στες λάγνες του αίματός μου ορμές, χωρίς
κανέναν φόβο, γιατί όταν θέλω —
και θάχω θέλησι, δυναμωμένος
ως θάμαι με θεωρία και μελέτη —
στες κρίσιμες στιγμές θα ξαναβρίσκω
το πνεύμα μου, σαν πριν, ασκητικό.»




آپولینوس تیانا در ردز*
(Apolló̱nios o Tyanéf̱s en Ródos̱̱)

آپولینوس  داشت  با جوانی که خانه‌ای مجلل در ردز  می‌ساخت
 در باره‌ی آموزشی برازنده و پرورش
 سخن می‌گفت
"  در برآیندگیری‌َش  خردمند تیانایی گفت:
هنگامیکه من به‌معبدی در می‌آیم،
  که حتی اگر‌که کوچک هم باشد،
   ترجیح به آن  می‌دهم که با‌این‌همه ببینم
تندیسی از زر و عاج را در آنجا
که تا معبدی بزرگ را،  با تندیسی از خاک‌رس"


" از خاک‌رس : چه افتضاح!
  اگرچه برخی (که  ندیدبدید هستند)
از آنچه که قلابی‌ست به تحسین‌می شوند. آن خاکهای رس

--------------------
Ródos : جزیره ردز از جزایریونان در  دریای اژه ذر جنوب شرقی ترکیه









  

Απολλώνιος ο Tυανεύς εν Pόδω

Για την αρμόζουσα παίδευσι κι αγωγή
ο Aπολλώνιος ομιλούσε μ’ έναν
νέον που έκτιζε πολυτελή
οικίαν εν Pόδω. «Εγώ δε ες ιερόν»
είπεν ο Τυανεύς στο τέλος «παρελθών
πολλώ αν ήδιον εν αυτώ μικρώ
όντι άγαλμα ελέφαντός τε και χρυσού
ίδοιμι ή εν μεγάλω κεραμεούν τε και φαύλον.» —


Το «κεραμεούν» και «φαύλον»· το σιχαμερό:
που κιόλας μερικούς (χωρίς προπόνησι αρκετή)
αγυρτικώς εξαπατά. Το κεραμεούν και φαύλον.



امپراطور تاکیتوس در بستر مرگ

(این سروده  در میان ۲۷ سروده ایست که کاوافی آنرا مردود شناخته ست)

در بستر بیماری امپراطور تاکیتوس*
از  چالش رزم‌هایی  که  به‌پاکرده‌بود
 بس فرسوده د رکهن‌سالگی
 به  بستر گرفتار در میانه اردوگاهی منفور
 و تیانای** ملعون - در فرادور

کامپانیای***  نازنینش را اینک به انگار می‌آورد
گلزارش را، ویلایش را، و گردش صبح‌گاهی خویش را، -
و از  درد زجر خویش ، می فرستد لعنت
بر سنا،  سنای بدنهاد روز

-----
* مارکوس کلادیوس تاکیتوس Marcus Claudius Tacitus امپراطور رم در ۲۰۰ تا ۲۷۶ میلادی
** تیانا Tyana نام جایی ست در کاپادوچیا که تاکیتوس در آنجا تب کرد و مرد.
*** کامپانیا Campania نام جایی ست که در آن به تاکیتوس آگهی داده شد که سنا پس از کشته شدن اورلین Aurelian اورا به‌امپراطوری بر‌گزیده ست. اورلین در لشگرکشی‌اش به ایران در   هنگامپادشاهی بهرام‌یکم که پس از درگذشت پیاپی شاپور نخست ساسانی و  پس از او هرمز نخست روی‌داده بود در اردوگاهش به‌دست گروهی از افسران‌خویش کشته‌شد.




Ο Θάνατος του Aυτοκράτορος Tακίτου

Είν’ ασθενής ο αυτοκράτωρ Τάκιτος.
Το γήρας του δεν ηδυνήθη το βαθύ
τους κόπους του πολέμου να αντισταθή.
Εις μισητόν στρατόπεδον κατάκοιτος,
εις τ’ άθλια τα Τύανα — τόσω μακράν! —

την φίλην ενθυμείται Καμπανίαν του,
τον κήπον του, την έπαυλιν, τον πρωινόν
περίπατον — τον βίον του προ εξ μηνών. —
Και καταράται εις την αγωνίαν του
την Σύγκλητον, την Σύγκλητον την μοχθηράν.

No comments:

Post a Comment