Thursday, May 14, 2020

Guillaume Apollinaire سروده هایی از گیوم آپولینر



گیوم آپولینر یکی از مهین‌ترین  سروده سرایان   سده‌ی بیستم فرانسه  است که در زندگی کوتاه خود بر جنبش‌های هنری آن سده مانند   فوتوریسم، کوبیسم، دادائیسم، و سورئالیسم، هنایش نهاده است.   آندره برتون،  بنبان‌گذار جنبش سورئالیسم  درباره‌ی او نوشت: " [آپولینر] نشان گذار یک عصر ست. چه چیزهای زیبایی  که اینک  ما قادر به انجامشان هستیم."

درباره‌ی آغاز زندگی او گواهه‌های بسیاری دردست نیست . از آنچه که هست چنین برمیاید که او فرزند نابهنج  زنی لهستانی و مردی ایتالیایی ست که در رم دیده به‌جهان گشود. او چنین انگار می‌کرد که شاید پدرش یک افسر ارتش، یا یک اسقفی مسیحی ویا حتی یک کاردینال باشد. از آن‌روی بود که دوستش پابلو پیکاسو به شوخی می‌گفت که "پدر گیوم خود پاپ است!"  

آپولینر بیشتر روزگار نوجوانی را  به گردش در اروپا گذرانید. و چنین بود که چشم‌اندازی پخته، جهان‌دیده و فرزانه یافت. در هجده‌سالگی پس از پایان دوره‌ی دانش‌آموزی در پاریس نشیمن گرفت و پس از آنکه در بانکی به کار پرداخت با هنرمندان پیشروی  مانند پیکاسو، ژرژ براک، هانری روسو، و مارسل دوشامپ  دوست شد و از کارهایشان پشتیبانی کرد.  و هموست که آوندهای کوبیسم و سوررئالیسم  را ساخته است.  در ۱۹۱۱، وی را به خاطر سوءظن در باره ی دزدی پرده‌ی مونالیزای داوینچی چند روزی زندانی کردند. 


. در سال  ۱۹۱۴ او  داوخواهانه   به  ارتش فرانسه  پیوست و در جنگ‌جهانی‌نخست   در گردان توپخانه‌ی فرانسه بر علیه آلمان فعال بود ،اما چون می‌خواست تا اندازه‌یی خطر کند به داوخواهانه به نیروی پیاده نظام پیوست و چنین بود که به خاطر زخمی که بر پیشانیش خورد در ۱۹۱۶ به پاریس بازگردانده شد.   در ۱۹۱۷ او درسخنرانی‌ئی زیر آوند "روان نو آوری  و سروده‌سرایان " L'esprit nouveau et les poetes از سر‌به‌فرمانی کامل هنرمند به‌الهام و نوآوری دفاع نمود . او که هرگز از زخمی که بر سرش وارد شده بود درمان نیافته بود در نهم نوامبر ۱۹۱۸ دوروز پیش از آگهداد آتش‌بس دیده بر جهان بربست.



یک شب
عقابی از این آسمان سپید فرشتگان فرودآمد
               و تو  مرا در پناه خواهی گرفت
بگذارتا برای مدتی بلند همه‌ی این فانوس‌ها بلرزند 
               برایم دعا کن، دعا

شهر همه از فلز ست و آن تنها ستاره ست
        غرق شده در چشمان آبی تو
هنگامی که ترامواها در راه بودند، وپرتوهای کم‌نور  زبانه می‌کشیدند
       برفراز چهچه پرنده‌ها 

و همه‌ی آنچه که به لرزه می افتاد در چشمان تو و رویاهای من
         مرد تنهایی که می‌زده بود
 درزیر شعله‌های سرخ فانوس گاز  که  به پگاهی دروغین می‌ماند  
      آه بازوی پوشیده‌ی تو خم شده 


نگاه کن که بازیگر زبانش را به تماشاگران بیرون‌آورده
  شبحی خودکشی می‌کند
پیامبری به شاخه‌ی درخت‌انجیری آویخته شده و به آهستگی جان می‌سپارد
پس بگذار تا برای این بازی عشق قمارکنیم 

ناقوس ها با زنگی  پاکیزه تولدت را اعلام می‌کنند
نگاه کن
گذرگاه‌ها گلباران شده و شاخه های خرما به‌پیش می‌آیند
به‌سوی تو
























Un Soir


Un aigle descendit de ce ciel blanc d’archanges
Et vous soutenez-moi
Laisserez-vous trembler longtemps toutes ces lampes
Priez priez pour moi
La ville est métallique et c’est la seule étoile
Noyée dans tes yeux bleus
Quand les tramways roulaient jaillissaient des feux pâles
Sur des oiseaux galeux
Et tout ce qui tremblait dans tes yeux de mes songes
Qu’un seul homme buvait
Sous les feux de gaz roux comme la fausse oronge
Ô vêtue ton bras se lovait
Vois l’histrion tire la langue aux attentives
Un fantôme s’est suicidé
L’apôtre au figuier pend et lentement salive
Jouons donc cet amour aux dés
Des cloches aux sons clairs annonçaient ta naissance
Vois
Les chemins sont fleuris et les palmes s’avancent
Vers toi


پائیز بیمار
پائیز بیمار و دوست داشتنی 
هنگامی که توفان به باغ‌های گلسرخ بزند تو خواهی مرد. 
هنگامی که در درخت‌زار سیب
برف ببارد

پائیز بینوا 
 در سپیدی و پرباری می‌میرد
در برف و میوه های رسیده
در اوج آسمان
شاهین ها در پروازند
برفراز پری‌های کوتوله‌ی سبک‌سرِ آب با گیسوان سبز 
که هرگز کسی دوست‌شان نداشت

در پس پرچین‌های دور
گوزن ها می‌غرند

و من  تا چه اندازه،  آه  ای فصل،  همهمه‌ی تورا دوست می‌دارم
افتادن میوه‌هایی را که هیچ‌کس جمع‌شان‌ نمی‌کند
زوزه‌ی‌ باد و درختزاری که می‌گرید
همه‌ی اشک های‌شان برگ به برگ
برگ های
مچاله شده
قطاری
که رد می شود
زندگی‌ئی
که می‌گذرد



















Automne malade


 Automne malade et adoré
Tu mourras quand l’ouragan soufflera dans les roseraies
Quand il aura neigé
Dans les vergers
Pauvre automne
Meurs en blancheur et en richesse
De neige et de fruits mûrs
Au fond du ciel
Des éperviers planent
Sur les nixes nicettes aux cheveux verts et naines
Qui n’ont jamais aimé
Aux lisières lointaines
Les cerfs ont bramé
Et que j’aime ô saison que j’aime tes rumeurs
Les fruits tombant sans qu’on les cueille
Le vent et la forêt qui pleurent
Toutes leurs larmes en automne feuille à feuille
Les feuilles
Qu’on foule
Un train
Qui roule
La vie
S’écoule
خجست در تبعید

برو، برو، رنگین‌کمان
گم‌گون‌شوید شما رنگهای پرفسون
می‌بایست تو را این تبعیدتان 
شاهدختِ‌ شال‌های گونه‌گون

 و به تبعیدست رنگین‌کمان 
چون تبعیدمی‌شود هرآنکه به رنگارنگ بیش
اما به پروازست نک درفش‌مان.
در بادِسردِشمال  بگیر جای خویش


La Grâce exilée
Va-t-'en va-t'en mon arc-en-ciel
Allez-vous-en couleurs charmantes
Cet exil t'est essentiel
Infante aux écharpes changeantes.

Et l'arc-en-ciel est exilé
Puisqu'on exile qui l'irise
Mais un drapeau s'est envolé
Prendre ta place au vent de bise.


مهتاب

ماه انگبین‌سا  با لب‌هایی شده دیوانه
سیب‌زارها و روستاها امشب همه مستانه
ستاره ها  به زنبورها مانند گشته‌اند به وانمود
این شهد شفاف ست که می‌چکد ازداربست های خمود
کینک همه شیرینی‌ست کز آسمان گشته سرازیر
هر پرتو مهتاب  از کندوی عسل گشته فراگیر
پنهان شو در این گه در این بازی شیرین 
ترسم از زنبور زوبین‌دار*  و آتش زوبین
که بنهاد به دست من  پرتوهای فریبا را 
 وز گلسرخ باد بربود شهد ماه  دیبا را  

-------------------
* زوبین‌دار   Arcture درخشانترین ستاره در ریخت مینویی گاوران ست و  نام یونانی آن Αρκτούρος (آرکتوروس) که در بیشتر زبان‌های اروپایی نیز به  همین نام‌ست.


  



















Clair de Lune


Lune mellifluente aux lèvres des déments
Les vergers et les bourgs cette nuit sont gourmands
Les astres assez bien figurent les abeilles
De ce miel lumineux qui dégoutte des treilles
Car voici que tout doux et leur tombant du ciel
Chaque rayon de lune est un rayon de miel
Or caché je conçois la très douce aventure
J’ai peur du dard de feu de cette abeille Arcture
Qui posa dans mes mains des rayons décevants
Et prit son miel lunaire à la rose des vents
نشانه

من پیرو شهریارِ نشانه‌ی خزانم
 از گل می‌گریزم و دلبسته به میوه‌ام درجدایی
 از هر بوسه که داده ام پشیمانم
 چون گردوی تلخ  که قصه‌ گوید به بی‌صدایی
 پائیزی ابدی، آه  موسم اندوهبار من
 دستهای عاشقان سال‌های پیش آشفته کرده آفتاب
مرگ سایه‌ئي‌ست چو همسری در کنار من 
 پر کشیده اند به آخرین پروازشان کبوترها در مهتاب 

Signe


Je suis soumis au Chef du Signe de l’Automne
Partant j’aime les fruits je déteste les fleurs
Je regrette chacun des baisers que je donne
Tel un noyer gaulé dit au vent ses douleurs
Mon Automne éternelle ô ma saison mentale
Les mains des amantes d’antan jonchent ton sol
Une épouse me suit c’est mon ombre fatale
Les colombes ce soir prennent leur dernier vol
  Alcools, 1913

    


غروب  
برای دوشیزه ماری لارنسین

 سایه‌های مرگ شده روبیده
بر  علفزار‌ی که  روز  را به پایان کشیده. 
مترسک برهنه گشته پدیده
با پیکرش به  برکه افتاده

غروب فریبکار
 به‌گزافه  می‌خواند از ترفند کار
آسمان بدون لکه‌ی ابر ، آراسته
با ستاره‌ها   همچو  شیر  رنگ‌باخته

برروی صحنه  مترسک بی‌رنگ
نخست خوش‌آمد می‌گوید به تماشاگران 
جادوگران بوهمیا‌یی تنگاتنگ 
افسون‌گران  و پری‌هایی شنگ

 آنگه ستاره‌یی  می‌چیند بدون رنج
 با دست‌هاش کشیده نگاه می‌داردش از آسمان گسیخته
در همان دم که  سرنگون  به پا آویخته
می‌کوبد  از برای زنگ به سنج

 کوری می‌دهد  کودکی زیبا را تکان تکان 
گوزنی با بچه‌ها‌ش رد می‌شوند دوان
کوتوله  می‌بیند با نگاهی  اندوهناک 
که   مترسک سه برابر* چگونه به  جادو می‌شود سهمناک.
---------------
*. آپولینر  از وآژه ی trismégiste بهره میگیرد که شاید نشان شیطان سه‌سر در دانته است. همچنین Hermes Trismegistus آمیزه‌یی بود از هرمس Hermes  از ایزدان یونان و ثوث Thoth از ایزدان مصر.  پیوند میان کیمیا  (alchemy) و شیطان سه‌برابر در این سروده‌ی بودلر  آشکارست. 
Sur l'oreiller du mal c'est Satan Trismégiste
Qui berce longuement notre esprit enchanté,
Et le riche métal de notre volonté
Est tout vaporisé par ce savant chimiste.
(Charles Baudelaire, "Au Lecteur", in Les fleurs du mal)

در لوح زمرد کیمیا سه‌تا‌یی هرمس و شیطان و کیمیاگر تثلیثی در سوی سیاهی را در برابر خدای پدر و خدای پسر و روح‌القدس بر پا می‌دارند. 































Crépuscule



À Mademoiselle Marie Laurencin.
Frôlée par les ombres des morts
Sur l’herbe où le jour s’exténue
L’arlequine s’est mise nue
Et dans l’étang mire son corps
Un charlatan crépusculaire
Vante les tours que l’on va faire
Le ciel sans teinte est constellé
D’astres pâles comme du lait
Sur les tréteaux l’arlequin blême
Salue d’abord les spectateurs
Des sorciers venus de Bohême
Quelques fées et les enchanteurs
Ayant décroché une étoile
Il la manie à bras tendu
Tandis que des pieds un pendu
Sonne en mesure les cymbales
L’aveugle berce un bel enfant
La biche passe avec ses faons
Le nain regarde d’un air triste
Grandir l’arlequin trismégiste
بدرود
من چیده‌ام دسته‌یی ریحان 
ز یاد مبر که  مرده ست پاییز  
 بر این  زمین  نخواهیم دید یکدگر را نیز
  عطر زمان  آید ز ساقه‌ی ریحان 
 ز یاد مبر ، که چشم  براه تو ام عزیز



L’Adieu
J’ai cueilli ce brin de bruyère
L’automne est morte souviens-t’en
Nous ne nous verrons plus sur terre
Odeur du temps brin de bruyère
Et souviens-toi que je t’attends

در این برگردان کوشیده ام که هم وزن و هم قافیه های سروده را نگاهداری کنم. در سروده ی آپولینر بندهای نخست و
 سوم  و چهارم هر استانزا دارای قافیه هستند.              

پل میرابو  

زیر پل میرابو ، سن* چه روان  می‌گذرد  
  چون عشق‌هامان
می‌باید،   که از  آنها  یادآورد
شوق می‌آمد هماره از پی درد

شب بیاید با ساعت و زنگ
روزها  می‌گذرد  ، من  به‌درنگ

رویارو چو دست  هم گیریم
 تاکه  آرام ، از پای
پل  بازوها   در نگریم
موج‌ها‌یی را  که همیشه درگذریم

شب بیاید  با  ساعت و زنگ
روزها  می‌گذرد ،  من  به درنگ

عشق می‌گذرد چون آب روان
عشق می‌گذرد
 همچو  زیودنی نابه‌توان
یا که امید ستیزنده   دوان 

شب بیاید  با  ساعت و زنگ
روزها  می گذرد ،  من  به‌درنگ

روزها هفته شود هفته ها نیز  بشود
  نه که  هنگامی که گذشت 
باز می‌آید و نه عشقی که رَوَد
زیر پل میرابو ، سن چه روان  می‌گذرد  

شب بیاید  با  ساعت و زنگ
روزها  می گذرد   من  به درنگ
---------------------------
* رود سن

     سروده ی  پل میرابو  با صدای گیوم آپولینردر  1913 
برای شنیدن صدای آپولینر آدرس زیر را در نشانی گاه خود کپی کنید



LE PONT MIRABEAU
Par: Guillaume Apollinaire

Sous le pont Mirabeau coule la Seine
Et nos amours
Faut-il qu'il m'en souvienne
La joie venait toujours après la peine

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure

Les mains dans les mains restons face à face
Tandis que sous
Le pont de nos bras passe
Des éternels regards l'onde si lasse

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure

L'amour s'en va comme cette eau courante
L'amour s'en va
Comme la vie est lente
Et comme l'Espérance est violente

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure

Passent les jours et passent les semaines
Ni temps passé
Ni les amours reviennent
Sous le pont Mirabeau coule la Seine 

Vienne la nuit sonne l'heure
Les jours s'en vont je demeure




برف سپید
پریا ، پریای  آسمون
یکیتون   افسر جنگ
اون یکی آشپز هنگ
بقیه آواز می‌خونن 

افسر خوب رنگ آسمون
بهار قشنگ بعد  کریسمس 
اگه آفتابی شه مامی‌شیم سرمس
 ما می‌شیم سر مس

آشپز پَر می‌کنه از غاز   
وای برف شده آغاز 
 غصه ندارم نمی‌زنم جوش
   دارم چون‌که عشق‌َمو تو آغوش 





La blanche neige

Les anges les anges dans le ciel
L’un est vêtu en officier
L’un est vêtu en cuisinier
Et les autres chantent
Bel officier couleur du ciel
Le doux printemps longtemps après Noël
Te médaillera d’un beau soleil
D’un beau soleil
Le cuisinier plume les oies
Ah! tombe neige
Tombe et que n’ai-je
Ma bien-aimée entre mes bras



 اسب ‌های فریزلندی*


در شبانه های سپید آبان  
هنگامی‌که  درخت‌های تراشه شده ازگلوله‌های توپ
هنوز در زیر برف‌ها جان می‌دادند.
و دیگر به   اسب‌های فریزلندی نمی‌ماندند
محصور شده در حلقه های سیم خاردار
دل من همچون درختی در بهاران  باز زنده شد
درخت میوه‌یی که بر شاخه‌هایش 
می‌شکفند شکوفه‌های عشق 

در شبانه‌های سپید آبان
هنگامی‌که گلوله‌ها  زوزه می‌کشیدند هراسناک
و بازدم گل‌های مرده‌ی زمین
عطرهای مرگ  پخش می کرد
من هر روز،
               از عشقم به مادلن،
                              می‌گفتم
برف شکوفه‌های  یخ‌زده را به درخت‌ها می‌چسباند
 و   اسب ‌های فریزلند  در  پشمینه‌های راسو   
               و در همه‌کجاها دیده می‌شدند
رهاشده و آسیب‌زا
اسب‌های اَبله
نه‌ که اسبهای بَربَر**، که  بل خار دار
و به ناگهان من آنها را برمی‌انگیزم
گله‌یی از اسب‌های ابلق 
که بسوی تو می‌خروشند 
همچون موج‌های کف‌کرده‌ی مدیترانه
و با خود عشق مرا می‌آورند
آه  سوسن‌ من  ،‌ آه پلنگ من، کبوترها ، ستاره‌ی آبی
آه مادلن
من از عشقم بتو دل‌شادم
اگرکه به چشمان تو بی‌اندیشم به چشمه‌ساران تازه می‌اندیشم
اگر‌که به دهانت بی‌اندیشم گل‌سرخ  پدیدارم می‌شود
اگر که به سینه‌های تو بی‌اندیشم روح‌القدس خواهدآمد
آه دو کفتر سینه های تو
گره از زبان شاعرانه‌ام می‌گشایند
تا باز به تو بگویم
دوستت دارم
چهره‌ی تو دسته‌گلی ست
امروز تو را پلنگ نمی‌بینم
که بل همه‌گلی 
وتو را نفس می‌کشم، آه همه‌گلِ من
همه‌ی سوسن ها همچون ترانه‌ی عشق  و شادی هستی   به سوی تو  بالا می‌آیند 
               و آن ترانه ها که به‌سوی تو پر می‌کشند
                                     مرا به کنار تو می‌آرند 
به مشرق زیبای تو آن کجاکه سوسن ها
به درخت‌های خرما بدل می‌شوند  تا با دستهای زیبای‌شان
مرا به آمدن بخوانند
 برق آذرخش گلبرگهای گلِ‌شب را باز می‌کند
هنگامی که تاریک است 
و می‌افتد همچون باران اشک‌های عاشقی 
اشک‌های شادیِ  برانگیخته از شوق 
  و دوستت دارم به همان‌سان که دوستم داری
مادلن 
----------------------------
*. اسب‌های فریزلندی، گونه‌یی دیواره‌های دفاعی قابل حمل هستند که برای جلوگیری از حمله‌ی سواره‌نظام در گذشته به کار برده می شد وروی این دیواره ها را با سیم‌خاردار و یا تیغه‌های برنده می پوشانیدند تا اسبهای سواران را به هنگام جهش از فراز آنها زخمی نماید. 
**.  اسب های شمال آفریقا،  اسبهایی خشمگین با توان بسیار در برتابیدن سختی  

این سروده از عاشقانه های جنگی آپولینر است که او با استادی ویژه‌یی  دو ناسازگاری زمستان و اسبهای خاردار فریزلندی و عطرمرگِ گلهای  مرده را با بهاران و اسبهای ابلق و گلهای سوسن به رویارویی چالش می‌کشد تا زیبایی عشقش را در پس زمینه‌ی تیره جنگ زیر زوزه‌ی‌دهشتزای گلوله‌های توپ که از درخت‌ها تراشه‌هایی به ریخت اسبهای فریزلندی ساخته است    به مادلن آشکاری دهد. 

اسب‌های فریزلندی



Chevaux De Frise

Pendant le blanc et nocturne novembre
Alors que les arbres déchiquetés par l’artillerie
Vieillissaient encore sous la neige
Et semblaient à peine des chevaux de frise
Entourés de vagues de fils de fer
Mon cœur renaissait comme un arbre au printemps
Un arbre fruitier sur lequel s’épanouissent
Les fleurs de l’amour

Pendant le blanc et nocturne novembre
Tandis que chantaient épouvantablement les obus
Et que les fleurs mortes de la terre exhalaient
Leurs mortelles odeurs
Moi je décrivais tous les jours mon amour à Madeleine
La neige met de pâles fleurs sur les arbres
Et toisonne d’hermine les chevaux de frise
Que l’on voit partout
Abandonnés et sinistres
Chevaux muets
Non chevaux barbes mais barbelés
Et je les anime tout soudain
En troupeau de jolis chevaux pies
Qui vont vers toi comme de blanches vagues
Sur la Méditerranée
Et t’apportent mon amour
Roselys ô panthère ô colombes étoile bleue
Ô Madeleine
Je t’aime avec délices
Si je songe à tes yeux je songe aux sources fraîches
Si je pense à ta bouche les roses m’apparaissent
Si je songe à tes seins le Paraclet descend
Ô double colombe de ta poitrine
Et vient délier ma langue de poète
Pour te redire
Je t’aime
Ton visage est un bouquet de fleurs
Aujourd’hui je te vois non Panthère
Mais Toutefleur
Et je te respire ô ma Toutefleur
Tous les lys montent en toi comme des cantiques d’amour et d’allégresse
Et ces chants qui s’envolent vers toi
M’emportent à ton côté
Dans ton bel Orient où les lys
Se changent en palmiers qui de leurs belles mains
Me font signe de venir
La fusée s’épanouit fleur nocturne
Quand il fait noir
Et elle retombe comme une pluie de larmes amoureuses
De larmes heureuses que la joie fait couler
Et je t’aime comme tu m’aimes
Madeleine

No comments:

Post a Comment