تد هیوز در نوشته اش به آوند " شکسپیر و الههی هستنی کامل" Shakespeare and the Goddess of Complete Being نوشتهاست :
" چنین مینماید که سرودهسرایانِ افسانهپرداز میباید گونهئیویژه از جانداران در زیستشناسی باشند . در زیر زرق و برق توطئهیداستان دشتی ازافسانه بهدوردستها گستردهست ، جائیکه همانند فرقهی نو پلاتونگرایان ( نو افلاطونیان گرا) Occult Neoplatonists، در روزگارشکسپیر، همهیشخصیتها و رویدادهای باستانیِافسانهئی، مانند فرهنگ واژههای همگن thesaurus، در تصویرها و نمادها فراهمند. برای اینگونسرایندگان 'افسانه' بخشی از نهاد سرودههایشانست و نهانباریکه گاه به گاه از آن توشه برگزینَند.
تد هیوز در اگوست ۱۹۳۰ در یورکشایر انگلیس دیده بهجهان برگشود . او پساز خدمت در نیرویهوایی انگلیس بهدانشگاه کمبریج رفت و بهآموختن باستانشناسی و مردمشناسی پرداخت . در ۱۹۵۶ با سرودهسرای آمریکائی سیلویا پلاث Sylvia Plath زناشویی کرد . سیلویا اورا برانگیخت که نخستین دفتر سرودههایش "شاهین در باران" را در ۱۹۵۷ برای داوری بهکانون سروده بهفرستد، که برندهی پاداش نخست شد. او اینک یکی از بزرگترین سروده سرایان سدهی بیستم بهشمار میآید.
اگرچه زندگی هیوز با معماهایی ناخوشآیند درهم آمیخته است . زیرا همسر نخست او سیلویا پلاث در ۱۹۶۳ خودکشی کرد . او بههنگام مرگ تنها سیسال داشت، و تد هیوز دفتر خاطرات اورا بهبهانهي اینکه کارگزار میراٍث اوست از میان برد و هرگز اجازهي چاپ برخی از نوشتههای اورا نداد و آنچه راهم که منتشر مینمود خود بهفراوان ویراستاری می کرد. از اینروی بود که سرودهخوانیهاي او بارها با فریاد "قاتل!" بههم میریخت، و یا که نام او را مردمان بارها از سنگگور سیلویا میزدودند.
در ۱۹۶۹ همسر دوم او آسیا ویویل Assia Wevil که هیوز با او بهسیلویا بهناوفاداری میپرداخت نیز دست بهخودکشیزد. آسیا همچنین دختر خردسالشان شورا Shura را نیز کشت . هیوز در ۱۹۷۰ کارول ارچارد Carol Orchard را بههمسری گرفت و تا بههنگام در گذشتَش از بیماری سرطان، در اکتبر ۱۹۹۸، با او در کشتزاری کوچک در دِوُن Devon میزیست و ماندهی زندگیَش را بهنوشتن و ترجمه و سرودن و نقد گذرانید.
اگرچه زندگی هیوز با معماهایی ناخوشآیند درهم آمیخته است . زیرا همسر نخست او سیلویا پلاث در ۱۹۶۳ خودکشی کرد . او بههنگام مرگ تنها سیسال داشت، و تد هیوز دفتر خاطرات اورا بهبهانهي اینکه کارگزار میراٍث اوست از میان برد و هرگز اجازهي چاپ برخی از نوشتههای اورا نداد و آنچه راهم که منتشر مینمود خود بهفراوان ویراستاری می کرد. از اینروی بود که سرودهخوانیهاي او بارها با فریاد "قاتل!" بههم میریخت، و یا که نام او را مردمان بارها از سنگگور سیلویا میزدودند.
در ۱۹۶۹ همسر دوم او آسیا ویویل Assia Wevil که هیوز با او بهسیلویا بهناوفاداری میپرداخت نیز دست بهخودکشیزد. آسیا همچنین دختر خردسالشان شورا Shura را نیز کشت . هیوز در ۱۹۷۰ کارول ارچارد Carol Orchard را بههمسری گرفت و تا بههنگام در گذشتَش از بیماری سرطان، در اکتبر ۱۹۹۸، با او در کشتزاری کوچک در دِوُن Devon میزیست و ماندهی زندگیَش را بهنوشتن و ترجمه و سرودن و نقد گذرانید.
شواهد بسیاری در دستست که تد هیوز بهتوانمندی افسانه باورداشتهست و این در نوشتههایش که در گردآورد 'گلهای زمستانی' فراهم شده اند و بهویژه در نوشتهَش در بارهی شکسپیر و همچنین در گفتگویش با اکبرت فاس Ekbert Faas آشکارست.
هیوز بهباورهای فرقهی نوپلاتونگرایان ، بهکابالای Cabbalah یهودیان و به کیمیاگری Alchemy دلبستگیداشت و در بارهی این بارهها بسیار میدانست . اگرچه این بدانمیانا نیست که او بهیکیازاین فرقهها و یا بههمهی آنها گرویدهبود. اما او بهبودن نیرویی پنهان باورداشت و مانند نوپلاتونیان باورداشت که سرودهسرایی نوش داروییست که بهیاری آن میتوان دنیایآشفته و بیمار را درمان نمود او میگفت:
سرودن نیرویی جادوییست ... شیوهئیست که با آن میتوان موجب برانگیختن رویدادها شد تا به آنگونه رخدهند که ماخواستاریم تا بهآنچنان رخ دهند.
و در گفتگویی با امزد حسین Amzed Hossein گفت:
یکیازدشواریهایی که سرودهسرایی با آن گریبانگیرست نوسازی زندگیست، نوساختنِزندگیِخود سرودهسرا و در برآیند نوساختنِزندگیِمردم اگرکه آنان بههمان شیوه کردار کنند که او از برایخویش کردهست.
هیوز در سرودهی خداشناسی 'Theology' آشنایی خویشتنرا از خدای مسیحیت آشکاری میدهد. این شخصیت ناکامل "پدرانه" را او درپیشتر در داستانی برای کودکان بهنام 'چگونه نهنگ گَشته شد و داستانهای دیگر' How the Whale Became and other Stories ویدایش کرده بود که دریکیاز داستانهایآن 'چگونه لاک پشت گَشته شد' How the Tortoise Became آفریدگار شخصیتی دوست بود که هستیهای زمینی را از خاکرس ساخته و آنهارا در کورهی خورشید پخته بود. اما این خدا پاسخگو برای همهی آفرینش نیست . برای نمون در داستان 'چگونه نهنگ گَشته شد' How the Whale became نهنگ بهخودیخود در باغچهیِ کوچک پشتخانه یخدا پدیدار شدهبود . و همینسان در داستان 'چگونه زنبور گَشته شد' How the Bee became اینخدا نمیدانست که در میانهی زمین دیوی میزیوَد که زنبور میسازد و خدارا فریب میدهد که برآن ساخته با دَمخویش نیرویزندگیدهد. و این همان خداست که درسرودههای کلاغ که هیوز از 1966 آغاز به سرودنشان نمود باز بهچشم میخورد. در این سرودهها کلاغ در نماد انسان رهسپار سفریست در شناسایی روان. و در همان حال درتلاشیافتن پاسخی ست برای دشواری زندگی و مرگ .
کلاغ در باهمنیایشمسیحا *
کلاغ پرسید: " خوب، اینک چه در نخست؟"
خداوند خسته و کوفته از کار آفرینش ، به خرناسه بود.
کلاغ پرسید: " از کدامین سوی ؟ کدامین سوی به نخست ؟"
شانههای خداوند کوهی بود که بر آن کلاغ نشسته بود.
کلاغ گفت " بیا تا در اینباره باهم گفتگو کنیم."
خداوند چون جسدی بزرگ درازکشیده با دهانی باز ،
کلاغ تکهئی دهان پرکن را از جسد درید و بهاوبارید
"آیا این بیهمهچیز خویشتن را در گوارشش آشکاری میدهد؟"
در زیر شنفتنی بهماورای دریافتن
( این نخستین ادایَش بود)
با اینهمه ، راستست ، او بهناگاه خویشتن را بس نیرومندتر حس میکرد.
کلاغ، پیام آور ، گوژ کرده ، رخنهناپذیر
نیمهروشن . فرومانده از سخنگویی
(آزرده بود)
-------------------------
* گردهم آیی برای نیایش مسیح بر چلیپا یا کامیونز یا یوخاریست آیینی ست که ترسایان برای گرامیداشت آمیختهشدننان و شراب در پیکرمسیح پس از بهبرفرازشدن وی بر چلیپا برپامیدارند. و این یادآوری 'شامآخر' مسیح ست که او تکهي نان و جامی از شراب را بهیارانش نشانداد و گفت این پیکر منست.
هیوز در این سروده از کلاغی سخن میگوید که بر شانههای مسیح نشسته و گوشت او را می درد. اما چون مسیح در باور ترسایان پاره ای از سه گانگی خداست این معمایی همهمایه برای آزردگی است.
Crow Communes
"Well," said Crow, "What first?"
God, exhausted with Creation, snored.
"Which way?" said Crow, "Which way first?"
God's shoulder was the mountain on which Crow sat.
"Come," said Crow, "Let's discuss the situation."
God lay, agape, a great carcass.
Crow tore off a mouthful and swallowed.
"Will this cipher divulge itself to digestion
Under hearing beyond understanding?"
(That was the first jest.)
Yet, it's true, he suddenly felt much stronger.
Crow, the hierophant, humped, impenetrable.
Half-illumined. Speechless.
(Appalled.)
کلاغ بهشکار میرود
کلاغ
برآن شد که واژه ها را آزمون کند.
او واژه هایی را انگارکرد برای پیشه ، جرگهئی نازنین
واقعنگر، آوابرانگیز، کارآزموده
با دندانهایی محکم.
هرگز جرگهئی ازین بهتر تربیتشده نتوانستی یافت.
او به خرگوش اشاره کرد و واژهها منتشر شدند
آوابرانگیز
کلاغ بی برو برگرد کلاغ بود ، اما خرگوش چه بود؟
او خود را به پناهگاهی سمنتی مبدل کرد.
واژه ها به اعتراض چرخیدند، آوابرانگیز
کلاغ واژهها را بهبمب تبدیل نمود - آنها پناهگاه را منفجرکردند.
قطعههایی از پناهگاه به هوا پرتاب و شدند دسته ای از زاغ ها
کلاغ واژهها را بهتفنگ تبدیل نمود، و آنها زاغها را باتیر انداختند.
زاغهای در سقوط بهرگباری تبدیل شدند.
کلاغ واژهها را به آبانباری تبدیل کرد، و آب را بیاندوخت.
آب بهزمینلرزهئی تبدیل شد ، و آبانبار را درکشید.
زمینلرزه به خرگوشی تبدیل شد و بهسوی تپهها جهید
پسازآنکه او واژههای کلاغ را نوشجان کرد.
کلاغ بهخرگوش وقفشدهدرکار خیره شد.
از سخن فرومانده و سرشار از تحسین
--------------------------------------------------------
درین سروده هیوز اشارتی دارد به انجیل که: در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود
دگردیسی کلمه و نیروی آفرینش آن در این زبان نمادین پر هنش می باشد.
Crow Goes Hunting
Crow
Decided to try words.
He imagined some words for the job, a lovely pack-
Clear-eyed, resounding, well-trained,
With strong teeth.
You could not find a better bred lot.
He pointed out the hare and away went the words
Resounding.
Crow was Crow without fail, but what is a hare?
It converted itself to a concrete bunker.
The words circled protesting, resounding.
Crow turned the words into bombs-they blasted the bunker.
The bits of bunker flew up-a flock of starlings.
Crow turned the words into shotguns, they shot down the starlings.
The falling starlings turned to a cloudburst.
Crow turned the words into a reservoir, collecting the water.
The water turned into an earthquake, swallowing the reservoir.
The earthquake turned into a hare and leaped for the hill
Having eaten Crow's words.
Crow gazed after the bounding hare
Speechless with admiration.
کلاغ سیاهتر از همیشه
هنگامیکه خداوند از مرد بیزار شد،
بهسوی آسمان چرخید،
و مرد بیزار از خدا ،
بهسوی حوا چرخید ،
گویی همهچیز داشت که بههم میریخت.
اما کلاغ به غارغار آمد
کلاغ آنها را بههم دوخت،
آسمان و زمین را بههم دوخت -
و مرد فریاد برآورد، اما با آوای خداوند.
و خدای را خون بریخت ، اما از خونِمرد
آنگاه آسمان و زمین ترک برداشتند در نقطهی پیوستنشان.
و این به قانقاریا انجامید و بوی تعفن
دهشتی در ماورای رستگاری.
دردِعذابآلود کاستی نگرفت
نه مرد توانست مرد بماند و نه خدا خدای
درد عذابآلود
افزاینده.
کلاغ
لبخندزد
فریادزنان: که " اینست آفرینش من"
و برفرازافراشت بیرق سیاه خویشتن را.
Crow Blacker Than Ever
When God, disgusted with man,
Turned towards heaven,
And man, disgusted with God,
Turned towards Eve,
Things looked like falling apart.
But Crow Crow
Crow nailed them together,
Nailing heaven and earth together-
So man cried, but with God's voice.
And God bled, but with man's blood.
Then heaven and earth creaked at the joint
Which became gangrenous and stank-
A horror beyond redemption.
The agony did not diminish.
Man could not be man nor God God.
The agony
Grew.
Crow
Grinned
Crying: "This is my Creation,"
Flying the black flag of himself
خدا شناسی کلاغ
کلاغ دریافت که خداوند شیفتهی اوست -
و گرنه او بهمرگ فتادهبود.
پس این اثبات شد.
کلاغ لمید درشگفت ازتپشقلبخویش
و او دریافت که خداوند به زبان کلاغی سخن میگوید.
و بههماناندازه هیجانانگیز بود آشکارگری او
اما چهچیز سنگها را دوستمیداشت و بهسنگی سخن میگفت؟
آنها نیز چنین مینمودند که هستند.
و چه میگفت آن سکوت غریب
پس از آنکه بانگ غارغارهایش محو میشد؟
و چه چیز گلوله های تیر را دوست داشت؟
که فرو میچکند از آن کلاغهای پریشان مومیایی شده؟
سکوت سرب چه میگفت؟
کلاغ دریافت که خدا دوتا بود -
یکی از آندو بس بزرگتر از دیگری
که دشمنانَش را دوست میداشت
و همهی اسلحهها از آن او بودند.
Crow's Theology
Crow realized God loved him-
Otherwise, he would have dropped dead.
So that was proved.
Crow reclined, marvelling, on his heart-beat.
And he realized that God spoke Crow-
Just exciting was His revelation.
But what Loved the stones and spoke stone?
They seemed to exist too.
And what spoke that strange silence
After his clamour of caws faded?
And what loved the shot-pellets
That dribbled from those strung-up mummifying crows?
What spoke the silence of lead?
Crow realized there were two Gods-
One of them much bigger than the other
Loving his enemies
And having all the weapons.
افتادن کلاغ
هنگامیکه کلاغ سپید بود برآن شد که خورشیدنیز بس سپیدست.
او برآن شد که درخشش آن بس سپیدانهست.
او بر آن شد که براو آفند کند و شکستَش دهد.او نیرویخویشتن را افشان یافت در درخششی تمام
او بهچنگ کشید و بهکُرک آورد خشمَش را
و میانهی خورشید رابا نوکخویش در خطی راست نشان نمود.
او خویشتن را بسوی اندرون خویش خندید
و آفند نمود.
ازفریاد رزمآورانهی او درختان به ناگهان خشک شدند،
سایهها گسترده شدند.
اما خورشید فروزان شد -
او فروزان شد و کلاغ به سیاهی زغال بازگشت.
او دهانخویش بگشود اما آنچه که برون شد بهسیاهی زغال بود.
"در آن فراز" او بهتلاش گفت:
"جایی که سپیدی سیاهیست و سیاهی سپید، پیروزی از آن منست."
Crow's Fall
When Crow was white he decided the sun was too white.
He decided it glared much too whitely.
He decided to attack it and defeat it.
He got his strength flush and in full glitter.
He clawed and fluffed his rage up.
He aimed his beak direct at the sun's centre.
He laughed himself to the centre of himself
And attacked.
At his battle cry trees grew suddenly old,
Shadows flattened.
But the sun brightened-
It brightened, and Crow returned charred black.
He opened his mouth but what came out was charred black.
"Up there," he managed,
"Where white is black and black is white, I won."
کلاغ بیمار شد
بیماریَش چیزی بود که نمیتوانست آنرا استفراغ کند
و دنیا را از هم باز نماید همچون کلافی از نخپشمینه
سر پایانی نخ را بسته بهانگشتخویش یافت.
برآن شد که مرگ را بگیرد ، اما آنچه
که بدرون کمینگاه او شد
همیشه پیکر خودش بود
کجاست این هردیگری که مرا به زیر خویش میدارد؟
او شیرجه رفت، رهسپار شد، بهچالش ، بر فراز شد و با درخششی
موی سیخشده به انجام با دهشت روبرو شد.
چشمانش در بیم بسته شد، دیدن را وانهاد. او با همهی نیروی خویش کوبید . ضربه اش را حس کرد.
افتاد، هراسناک.
Crow Sickened
His illness was something could not vomit him up.
Unwinding the world like a ball of wool
Found the last end tied round his own finger.
Decided to get death, but whatever
Walked into his ambush
Was always his own body.
Where is this somebody who has me under?
He dived, he journeyed, challenging, he climbed and with a glare
Of hair on end finally met fear.
His eyes sealed up with shock, refusing to see.
With all his strength he struck. He felt the blow.
Horrified, he fell.
کلاغ و مادر
هنگامیکه کلاغ در گوش مادرش شیون کرد
سوزاند تا آخرین تنهی درخت.
هنگامیکه او خندید مادر گریست
بهخون شد پستانهایش ، کف دستهاش و پیشانیَش همه خونگریست
او برداشتن گامی را آزمود ، و سپس گامی دیگر را و باز گامی دیگر را
و هر کدام به چهرهی مادر برای همیشهدهشت زد
هنگامیکه از خشم به انفجاریدن آمد
مادر بهپشت افتاد به زخمی مهیب و صیحهئی هراسناک
هنگامیکه بازایستاد، مادر بر او همچون کتابی بسته شد
و با نشانلای کتاب، او میبایست پی میگرفت.
او به درون ماشین جهید و ریسمان ماشینکش
به گردن مادر بسته بود و او بهبیرون پرید.
او بهدرون هواپیما جهید اما پیکر مادر درموتورجت بهگیر شد
هیاهوی اعتراض برخاست و پرواز ملغی شد.
او بهدرون موشک پرید و مسیر آن
درون دل مادر همه متهوار تکرار شد و او ادامه داد.
و درون موشک خوش و دنج بود و او نمیتوانست بسیار ببیند
اما از درون چالهچوله ها او آفرینش را خیره به تماشا شد.
و ستارگان را دید که میلیون ها فرسنگ دوربودند
و آینده را دید و گیتی را.
باز نمود و بازنمود
و پیگرفت و خوابید و سرانجام
با ماه برخورد کرد و بیدار شدو به بیرون خزید
در زیر کپلهای مادر..
Crow and Mama
When Crow cried his mother's ear
Scorched to a stump.
When he laughed she wept
Blood her breasts her palms her brow all wept blood.
He tried a step, then a step, and again a step -
Every one scarred her face for ever.
When he burst out in rage
She fell back with an awful gash and a fearful cry.
When he stopped she closed on him like a book
On a bookmark, he had to get going.
He jumped into the car the towrope
Was around her neck he jumped out.
He jumped into the plane but her body was jammed in the jet -
There was a great row, the flight was cancelled.
He jumped into the rocket and its trajectory
Drilled clean through her heart he kept on
And it was cosy in the rocket, he could not see much
But he peered out through the portholes at Creation
And saw the stars millions of miles away
And saw the future and the universe
Opening and opening
And kept on and slept and at last
Crashed on the moon awoke and crawled out
Under his mother's buttocks. .
کلاغ و دریا
کوشید که دریا را نادیده گیرد
اما آن از مرگ بزرگتر بود، به همانسان که از زندگی بزرگتر بود
کوشید که با دریا گفتُگو کند
اما مغزش بسته شد و همانند شرارهی آتش چشمانَش از برق آن سیاهی گرفت.
کوشید که با دریا همدردی کند
اما او بهواپسش زد - همانند چیزی مرده که به واپس میزندشما را.
کوشید که دریا را بهنفرت گیرد
اما بیدرنگ خودرا چون پشکل خشک خرگوش پتیاره برصخرههای بادگیر حسنمود.
کوشید که فقط درهمان دنیایی بماند که از آنِ دریاست
اما ریههایش به اندازهی کافی ژرف نبود.
و خون شادانَش از آن برمیجهیدند
همانند قطرههای آب روی یک اجاق داغ
بهانجام
او روی برگرداند و از دریا دوریگرفت.
مرد مصلوب را توان جنبیدن نیست.
Crow and the Sea
He tried ignoring the sea
But it was bigger than death, just as it was bigger than life.
He tried talking to the sea
But his brain shuttered and his eyes winced from it as from open flame.
He tried sympathy for the sea
But it shouldered him off - as a dead thing shoulders you off.
He tried hating the sea
But instantly felt like a scrutty dry rabbit-dropping on the windy cliff.
He tried just being in the same world as the sea
But his lungs were not deep enough
And his cheery blood banged off it
Like a water-drop off a hot stove.
Finally
He turned his back and he marched away from the sea
As a crucified man cannot move.
درس نخست کلاغ
خدا کوشید تا بهکلاغ سخن گفتن بیآموزد .
خداگفت : " شیدایی ، بگو شیدایی."
کلاغ بادهانی باز درشگفت شد. و کوسهی سپیدی بهدرون دریا زد
و در چرخه بهپایین شد تا ژرفای خویشتن را بیافت.
خداگفت نه، نه، بگو شیدایی ، اینک بکوش که بگویی شی . دا. یی."
کلاغ با دهانی باز درشگفت شد. و یک مگس آبیفام، یک مگس نیشزن، یک پشه
به برون تیر کشیدند و افتادند.
بسوی دیگهای گوشت گوناگون
خداگفت " اینک آخرین تلاش ، شی. دا. یی."
کلاغ به لرزه افتاد، درشگفت شده با دهانی باز بالاآورد
و سر بزرگ و بی پیکر انسان
از زمین بیرون شد با چشمانی بهدور خویشگردان،
-چون وِروِرِه جادو بهپرخاش
و پیش ازآنکه خدا بتواند او را بازدارد کلاغ دوباره بالا آورد.
و رِحَم زن به گِردِ گردن مرد افتاد و سخت شد.
برروی چمن آندو بههم بهتکاپو افتادند.
- خدا کوشید تا ازهم سوایشان کند.نفرین کرد ، گریست.
کلاغ گنهکارانه پرید ورفت.
Crow's First Lesson
"God tried to teach Crow how to talk.
'Love,' said God. 'Say, Love.'
Crow gaped, and the white shark crashed into the sea
And went rolling downwards, discovering its own depth.
'No, no,' said God, 'Say Love. Now try it. L O V E.'
Crow gaped, and a bluefly, a tsetse, a mosquito
Zoomed out and down
To their sundry flesh-pots.
'A final try,' said God. 'Now, L O V E.'
Crow convulsed, gaped, retched and
Man's bodiless prodigious head
Bulbed out onto the earth, with swivelling eyes,
Jabbering protest –
And Crow retched again, before God could stop him.
And woman's vulva dropped over man's neck and tightened.
The two struggled together on the grass.
God struggled to part them, cursed, wept –
Crow flew guiltily off."