Monday, April 22, 2024

Octavio Paz چند سروده از اکتاویو پاز






 


اکتاویو پاز سروده سرا ونویسنده‌ی مکزیکی   در جهان  پر‌آوازه بود.  هرچند در نوشته‌های او مکزیک  جای‍‌‍‌‍‌‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌‌گاهی برجسته‌ دارد -  تا‌ آنجائی که  در یکی از  شناخته‌ترین کتاب‌های او، «هزارتوی تنهایی»، دیسه‌ئی آکنده از ویژ‌ه‌گی‌های مردمان مکزیک را به تماشا می‌نهد، برای بسیاری از اندیش‌پژوهان جهان  او به راستی  نویسنده‌ئی جهانی ست.  

 پاز در سال  ۱۹۹۰ برنده جایزه نوبل شد و هشت سال پس از آن در هشتاد وچهارساله‌‍‍‍‍‍‌گی  درگذشت. و با مر‍گ او چرخه‌ئی در ادبیات مکزیک به پایان رسید. 

پاز در سال ۱۹۱۴ در نزدیکی مکزیکوسیتی، در خانواده‌ئی سرشناس  درمیان نخبگان سیاسی، فرهنگی و  ارتشی مکزیک  دیده به جهان ‍گشود. پدرش در ۱۹۱۱ از دستیاران امیلیانو زاپاتا، انقلابی آزادی‌خواه مکزیکی  بود. شمار بسیاری از زاپاتیستاها با کشته شدن رهبرشان  وادار به برون‌شدن ازکشور شدند و چنین بود که خانواده پاز برای  چندی به ناچار در لس‌آنجلس، کالیفرنیا روز‍‍گار را  سپری نمودند. در مکزیکوسیتی،  چ‍‍گونه‌‍گی اقتصادی خانواده رو به کاستی گذاشت، با این همه پاز در چرخه‌ی نوجوانی برای  سروده‌ها و داستان‌های کوتاه خود در ‍گاه‌نامه‌ها به کامیابی  روزافزونی دست یافت. 

نخستین ‍گردآورد سروده‌های  او،  Luna silvestre  ماه درخت‌زار، در سال ۱۹۳۳ به چاپ رسید.

پازبه هنگام دانشجوئی در دانشکده حقوق به راه‌کارهای چپ گرایش پیدا نمود. و هنگامی که برخی از نوشته‌های خود را برای پابلو نرودا، سروده‌سرای پرآوازه‌ی شیلیایی فرستاد، نرودا او را برانگیخت تا در کنگره نویسندگان چپ‌اندیش در اسپانیا شرکت کند.

در جنگ داخلی اسپانیا پاز به تیپی پیوست که با ارتش  فرانسیسکو فرانکو، دیکتاتور فاشیست می جنگید. چندی از آن پس او به مکزیک بازگشت تا آرمان جمهوری‌خواهان اسپانیایی را گسترش دهد و در چند سال آینده در برکلی، کالیفرنیا و نیویورک به دانشجوئی رشته‌های روزنامه‌نگاری و برگردان‌زبان  گذراند. در سال ۱۹۴۶ او به آوند وابسته فرهنگی مکزیک در فرانسه برای دو دهه  در گروه دیپلماتیک کشورش به کارپرداخت. این چرخه به او زمانی دلخواه برای نوشتن کارهای شگفت‌انگیزاش فراهم نمود و چنین بود که در درازای کار پیشه‌ئی خود ده‌ها گردآورد سروده و نوشته را به چاپ رسانید.

سروده‌های برجسته  او دربرگیر No pasaran!  «آنها نخواهند گذرنمود!»(۱۹۳۷)، Libertad bajo palabra «آزادی در هنگام مرخصی از زندان»، (۱۹۴۹)¿Águila o sol? «عقاب یا خورشید؟»(۱۹۵۱) و Piedra de sol ؛  «سنگ خورشید» (۱۹۵۹). در همان چرخه، او  گردآوردهائی  از نوشته‌ها و نقد ادبی خودرا به چاپ رساند،  در میان‌شان El laberinto de la soledad  «هزارتوی تنهایی» (۱۹۵۰)، . نوشته‌ئی پرهنایش  که در آن شخصیت، تاریخ و فرهنگ مکزیک را بررسی می کند. دراین نوشته پاز می‌گوید  که مکزیکی‌ها خود را فرزندان پدر اسپانیایی کشور‌گشا می‌بینند که فرزندانش را رها کرده و مادرسرخ‌پوست ستم‌گری که به رویاروئی با مردم برخاسته است. «از برای زخم‌هایی که مکزیکی‌ها در نتیجه میراث فرهنگی دوگانه‌شان برتابیده‌اند، رفتاری پدافندی پیدا کرده‌اند، پشت نقاب‌ها پنهان شده‌اند و در «هزارتوی تنهایی» پناه گرفته‌اند.» این نوشته برای دانشجویان تاریخ آمریکای لاتین به آوند خواندنی بایسته  شده است. دیگر از نوشته های او El arco y la lira «کمان و چنگ»  (۱۹۵۶) و Las peras del olmo «گلابی‌های نارون» (۱۹۵۷) که  پژوهش‌هائی درباره سروده‌های معاصر اسپانیایی آمریکا هستند. 

اگرچه پاز در کنشگری سیاسی خود رفته‌رفته به واپس رفت‌،  چراکه با انقلاب کوبا و سن‌دنیستاها به چالش بود.
 و چنین بود که جایزه نوبل را، که همیشه رنگی سیاسی داشته است، به دست آورد. با این همه سروده‌های او اندیشه‌برانگیز و خواندنی هستند. 


می‌خواستم ازاو بپرسم که
به او چه دادند، اما
ماه در میان ابرها پنهان شد.
اُ پ

باد، آب، سنگ‌

آب  در سنگ رخنه کرد،

باد آب را به هر سو پاشید و پراکنده  کرد،
سنگ  در برابر باد ایستاد. 
آب، باد، سنگ.

  سنگ را  باد به تندیسی تراشید،
سنگ  نک  یک فنجان آب است،
آب  می‌گریزد ونک باد می‌توفد.
سنگ، باد، آب.

باد در نوبت خود آواز می‌خواند،
آب در روانه شدن‌اش زمزمه می‌کند،
سنگ ایستاده خاموش است
باد، آب، سنگ.

 هرکدام آن دیگری است و نه هیچ کدام:
میان نام‌های  تهی‌شان 
درگذرند و ناپدید می‌شوند .
 آب، سنگ، باد
 

«… Iba a preguntarle
qué se le ofrecía
pero entre las nubes
se escondió la luna»

OP


«Viento, agua, piedra»


El agua horada la piedra,


el viento dispersa el agua,

la piedra detiene al viento.

Agua, viento, piedra.


El viento esculpe la piedra,

la piedra es copa del agua,

el agua escapa y es viento.

Piedra, viento, agua.


El viento en sus giros canta,

el agua al andar murmura,

la piedra inmóvil se calla.

Viento, agua, piedra.


Uno es otro y es ninguno:

entre sus nombres vacíos

pasan y se desvanecen

agua, piedra, viento.


 تندر و توفان: دیرگاه*

آی چینگ**

دیرگاه

۱
آسمان سیاه
زمین زرد
شب از آوای خروس پاره می‌شود
آب خفته  بیدار می‌شود و می‌پرسد «چه ساعتی ست؟»
باد بیدار می شود و تو را می خواهد 
 اسبی سپید از آن کنارها می گذرد

۲

مانند جنگل در بستری از برگ‌هایش
تو در بستر باران‌‌اَت می‌خسبی
تو در بستر باد آواز می‌خوانی
تودر بستر  شرارهای‌ات‌ می‌بوسی 

۳

بوی‌های شورانگیز پرشمار
پیکری با چندین دست
روی  ساقه‌ئي  ناپیدا از
یک سپیدی

۴

 سخن‌بگو بشنو   پاسخ‌اَم ده 
آنچه  را که غرش تندر 
 فریاد می‌زند، جنگل
 درمی‌یابد

۵

از  دیده‌گان تو  به درون می‌آیم
تو از  سینه‌ی من برون می‌شوی  
تو در خون من می‌خسبی
من در پیشانی تو بیدار می‌شوم

۶
من با تو به زبان سنگ   سخن خواهم گفت
(تو با تک‌آوایه‌‌های  سبز پاسخ‌ام ده)
من با تو به زبان برف  سخن خواهم گفت
(تو با  برهم‌زدن بال زنبورها پاسخ‌ام ده)
من با  تو به زبان آب سخن  خواهم  گفت
(تو با زورقی از آذرخش   پاسخ‌ام ده)
من با تو به زبان خون  سخن خواهم گفت
(تو با برجی از پرند‌ه‌ها پاسخ‌ام ده) 
 
------
* . بخشی از کتاب  «آی چینگ» که  می‌گوید:
تندر و  توفان: نگاره‌ی   دیرگاه.
 ازاین روی ست که انسان برتر استوار می‌ایستد و سوی‌اش را  دگرگون  نمی‌نماید.
 تندر می‌غرد و توفان می‌توفد. هر دو نمونه‌هایی از وزیدنی تند هستند و  زین روی  چنین می‌نماید که برواژ  با دیرگاه هستند، اما  وندیداهای فرمان‌روا بر پیدایش و فرونشست آنها، آمدن و رفتن آنها پایدار است. به همین  سان  به‌خودپائی انسانِ برتر  به  خشکی  و بی‌جنبشی  کیستی   بنیان ندارد. او همیشه  از روند زمان آگاه است و با آن دگرگون می‌شود. آنچه  که پایدار می ماند، فرمان‌روائی  ایستی‌ناپذیر وندیداد درونی اوست که همه‌ی کنش‌های او برپایه آنهاست.
** . آی چینگ:  کتاب چینی  دگرگونی‌ها (Yijing 易經، Zhouyi 周易 یا I Ching)    در برگیر پند و اندرزهائی  برای به‌زیستی است. باهمه ی این که  چندین نویسنده آن را نگاشته‌اند  و لایه‌هائی دگرگون دارد ،  اما  همه‌باره‌های آن بر یک پرسش آماج  دارد: و آن این که با  در دیدداشت به این‌که ما به  برای  دگرگونی‌های پیاپی‌جهان، شناختی  آکنده و راستین از خود و پیرامون  ‌مان نداریم، چگونه زندگی‌مان را می‌باید میانا ببخشیم  و  پاسخ‌گویانه  به پیش‌ببریم؟ 






Trueno y viento: duración

I CHING

      DURACIÓN


                I

Negro el cielo
                              Amarilla la tierra
El gallo desgarra la noche
El agua se levanta y pregunta la hora
El viento se levanta y pregunta por ti
Pasa un caballo blanco

                II

Como el bosque en su lecho de hojas
tú duermes en tu lecho de lluvia
tú cantas en tu lecho de viento
tú besas en tu lecho de chispas

                III

Olor vehemencia numerosa
cuerpo de muchas manos
Sobre un tallo invisible
una sola blancura

                IV

Habla escucha respóndeme
lo que dice el trueno
lo comprende el bosque

                V

Entro por tus ojos
sales por mi boca
Duermes en mi sangre
despierto en tu frente

                VI

Te hablaré un lenguaje de piedra
(respondes con un monosílabo verde)
Te hablaré un lenguaje de nieve
(respondes con un abanico de abejas)
Te hablaré un lenguaje de agua
(respondes con una canoa de relámpagos)
Te hablaré un lenguaje de sangre
(respondes con una torre de pájaros)

Trueno y viento: duración

I CHING

      DURACIÓN            I

Negro el cielo
                              Amarilla la tierra
El gallo desgarra la noche
El agua se levanta y pregunta la hora
El viento se levanta y pregunta por ti
Pasa un caballo blanco

                II

Como el bosque en su lecho de hojas
tú duermes en tu lecho de lluvia
tú cantas en tu lecho de viento
tú besas en tu lecho de chispas

                III

Olor vehemencia numerosa
cuerpo de muchas manos
Sobre un tallo invisible
una sola blancura

                IV

Habla escucha respóndeme
lo que dice el trueno
lo comprende el bosque

                V

Entro por tus ojos
sales por mi boca
Duermes en mi sangre
despierto en tu frente

                VI

Te hablaré un lenguaje de piedra
(respondes con un monosílabo verde)
Te hablaré un lenguaje de nieve
(respondes con un abanico de abejas)
Te hablaré un lenguaje de agua
(respondes con una canoa de relámpagos)
Te hablaré un lenguaje de sangre
(respondes con una torre de pájaros)


میان رفتن و ماندن
 
روز در شیدائی به‌ روشنی‌اش
 میان ‌رفتن و ماندن دودل ست

 چرخه‌ی‌ ‌پسا نیمروز* اینک  به دریابار** ست  :
همان‌کجا که جهان در ایستائی  خود تاب می‌خورد. 

همه چیز نمایان است و همه چیز گوئی که رویا ست،
همه چیز نزدیک است و همه چیز دست‌نیافتنی است.

برگه‌ها، کتاب،  پیاله،  مداد
 درازکشیده‌اند در زیر سایه‌‌ی نام‌هاشان.

تپش زمان ست که در شقیقه من تکرار می‌شود
همان  آوای یک‌دنده‌ی خونین

 روشنائی،  دیوار  بی تفاوت  را
به تماشاخانه‌ئی  راز‌آلود از بازتاب ها دگرگون‌ می‌نماید

من خودم را   در اندرون   چشمی می‌بینم 
 که  با نگاهی که مرا نمی‌بیند، به من می‌نگرد

 این دم بی‌حرکت، پراکنده می‌شود
 من می‌مانم و می‌روم: من یک درنگ هستم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. پسانیمروز: بعد از ظهر
**. دریابار: خلیج



Entre irse y quedarse
 
Entre irse y quedarse duda el día,
enamorado de su transparencia.

La tarde circular es ya bahía:
en su quieto vaivén se mece el mundo.

Todo es visible y todo es elusivo,
todo está cerca y todo es intocable.

Los papeles, el libro, el vaso, el lápiz
reposan a la sombra de sus nombres.

Latir del tiempo que en mi sien repite
la misma terca sílaba de sangre.

La luz hace del muro indiferente
un espectral teatro de reflejos.

En el centro de un ojo me descubro;
no me mira, me miro en su mirada.

Se disipa el instante. Sin moverme,
yo me quedo y me voy: soy una pausa.


مرا بشنو مانند کسی که باران را می‌شنود ...
 
مرا بشنو مانند کسی که باران را می‌شنود،
بدان سان که نه  به آن  آگاه ست و نه  از آن ناآگاه،
با گام‌هائی سبک،  در نم نم باران،
آبی که هواست هوائی که  هنگام ست
روزی که هم‌اینک نگذشته ست،
شبی که هنوز نی‌آمده است
نقش ونگاری مه‌آلود
در پیچ آن گوشه،
نقش ونگاری از زمان
در  خم این درنگ،

مرا بشنو مانند کسی که باران را می‌شنود،
بدون گوش‌دادن به من،  آنچه را که می‌گویم بشنو
با دیده‌گانی  گشوده به درون‌ات، بخواب
 با هر پنج حس ات بیدارشو،
 دارد باران می‌بارد، باگام‌هائی سبک، زمزمه‌ی ‌آواها،
هوا و آب،  واژه‌هائی بدون وزن:
آنچه که بودیم و هستیم
روزها و سال‌ها،  همین دم،
زمانی که بی‌وزن ست،  اندوهی که  سنگین ست،

مرا بشنو مانند کسی که باران را می‌شنود ،
آسفالت تر می‌درخشد،
بخار برمی‌خیزد و  می رود،
شب بیدار می شود و به من  می‌نگرد
 تو، تو هستی   با اندامی از بخار،
تو و  چهره‌ات در شب،
تو و گیسوانت، آذرخشی به آهسته‌گی،
از خیابان می‌گذری و به درون پیشانی‌ام می‌شوی  ،
 ردپای‌ آب روی پلک‌های‌چشمم،

 مرا بشنو مانند کسی که باران را می‌شنود،
آسفالت می درخشد،  تو از خیابان گذر می‌کنی،
این مِه ست که سرگردان شب است،
این شب است که در بستراَت خفته ست،
این خیزش موج‌ست در نفس‌های تو
انگشت‌های آب تو پیشانی‌اَم را  نمناک می‌کنند
 انگشت‌های آتش تو  دیده‌گانم را می‌سوزانند
انگشت‌های هوای تو پلک‌های زمان را می‌گشایند،
سیلاب پدیداری‌ها و  رستاخیز،

مرا بشنو مانند کسی که باران را می‌شنود ،
سال‌ها  درگذرند و  دم‌ها بازمی‌گردند،
صدای گام‌ها  را در سرای همسایه می‌شنوی؟
نه در اینجا و نه در آنجا: آنها را می شنوی 
در  هنگام دیگری که هم‌اینک است،
 صدای پای زمان را بشنو
آفریننده‌ جای‌های بی‌وزن یا بی‌کجا،
 به صدای باران  گوش بده  که در سراسر  ایوان می‌بارد
شب اینک در  درخت‌زار بیشتر شب است،
 تندر و آذرخش در میان شاخ و برگ  آشیان کرده است،
باغ سرگشته در لغزش ست.   
- به درون‌بیا، که سایه‌ی تو این صفحه را می پوشاند.



Óyeme como quien oye llover…
 
 
Óyeme como quien oye llover,
ni atenta ni distraída,
pasos leves, llovizna,
agua que es aire, aire que es tiempo,
el día no acaba de irse,
la noche no llega todavía,
figuraciones de la niebla
al doblar la esquina,
figuraciones del tiempo
en el recodo de esta pausa,
óyeme como quien oye llover,
sin oírme, oyendo lo que digo
con los ojos abiertos hacia adentro,
dormida con los cinco sentidos despiertos,
llueve, pasos leves, rumor de sílabas,
aire y agua, palabras que no pesan:
lo que fuimos y somos,
los días y los años, este instante,
tiempo sin peso, pesadumbre enorme,
óyeme como quien oye llover,
relumbra el asfalto húmedo,
el vaho se levanta y camina,
la noche se abre y me mira,
eres tú y tu talle de vaho,
tú y tu cara de noche,
tú y tu pelo, lento relámpago,
cruzas la calle y entras en mi frente,
pasos de agua sobre mis párpados,
óyeme como quien oye llover,
el asfalto relumbra, tú cruzas la calle,
es la niebla errante en la noche,
es la noche dormida en tu cama,
es el oleaje de tu respiración,
tus dedos de agua mojan mi frente,
tus dedos de llama queman mis ojos,
tus dedos de aire abren los párpados del tiempo,
manar de apariciones y resurrecciones,
óyeme como quien oye llover,
pasan los años, regresan los instantes,
¿oyes tus pasos en el cuarto vecino?
no aquí ni allá: los oyes
en otro tiempo que es ahora mismo,
oye los pasos del tiempo
inventor de lugares sin peso ni sitio,
oye la lluvia correr por la terraza,
la noche ya es más noche en la arboleda,
en los follajes ha anidado el rayo,
vago jardín a la deriva
–entra, tu sombra cubre esta página.