دربرخی از کارهای پایانی او گونهئی شادمانی مینوی، یا به دستکم فراانسانی، هست ... که میتوان انگار کرد که شاید به آوند میوهئی از بازبهخودآیی و رهایی از رنجی بس سترگ به بر آمده باشد . من دوست دارم پیش از آنکه بمیرم چیزی از آن را به سروده درآرم.
الیوت در نوشتهئی دیگر زیر آوند "آهنگ سروده" The Music of Poetry می نویسد:
برای سروده شدائیهائی هست که تا اندازهئی با گسترش یک آهنگ با سازهای گوناگون سازگار است ؛ شدائی ترابری یک سروده در خور سنجیدن با موومانهای گوناگون یک سیمفونی یا یک کوارتت میباشد ؛ چیدمان کنترپوان از برای بارهی سروده دارای شدایی ست.
چنین است که کوارتت را من به چهارگاه ، دستگاهی از موسیقی ایرانی که در برگیر چهار نغمه یا چهار دانگ است برگردان نمودهام. هریک از چهار چهارگاه الیوت دربرگیر پنج تکال یا "موومان" است که ساختاری همانند یک کوارتت با سازهای زهی را دارد. در هر یک از این سرودهها واژهها و بندهای مهین تکرار میشوند، و نمادها و نشانهها، بر مهینائی آنها ژرفا میبخشند. و به سان پویشی با گامهای یک آهنگ، این گسترش نمادها و نشانهها و کوبهها و گامها در چرخهی سروده به آوند یک یگان درهم تنیده از بارهها، به میانای آنها میافزاید، میاناهایی که در چشم اندازهای گوناگون بازپدیدار میشوند و به فرجام در پیکرهی آهنگین هستی رنگارنگ میشوند. الیوت در راهروی این دالان جستجو فراز و نشیبی آهنگین را به سروده میآورد - یا با کشیدن و کوبش ناگهانی چند واژه، و سپس پرسهئی به سرمستی در گوشه و کنارها با زیبائیهایی پنهانشان و یا که به شایانی آشکار، یا با هماهنگیئی پیچیده یا با سادگی لایهبرداری از غزلهایی که در هر چهارگاه به گونهئی همسان پدیدار میشوند.
به کوتاه سخن، چهارچهارگاه دارای ساختاری پیچیده است، که هر یک از چهار تکال (موومان) آن به یکی از بنگهرهای کهن (هوا ، زمین ، آب ، آتش) ؛ و چهار موسم ( بهار، تابستان، پائیز و زمستان) در پیونداست. به دست کم چهار صدای آشکار سرودائی (ترانه، آموزه ، درددل و پرسش) در آن به دید میآید. به گفتهی خود الیوت ، این ساختار پیچیده به او یاری میدهدتا "با به همتنیدن سه یا چهار باره، که در نمایان خود به هم ناپیوستهاند، سروده را بسازد: " سروده" اندازهی به کامی در ساختن پیوستگیئی تازه از آنهاست." هریک از این بارهها در برگیر "گاه" خود مییاشند و آگاهیاز آنها ، تلاشی است برای به یادسپردن دَمهای آزمود در چشماندازی فراتر و برون از هر "گاه".
کلیدهای سروده
چهارگاه نخست؛ برنت نورتون Burnt Norton نام ساختمانی ویرانه در باغ گلسرخی آراسته در گلاسترشایر Gloucestershire ست که الیوت در تابستان سال ۱۹۳۴ از آن دیدن نمود. الیوت این نخستین چهارگاه که دشوارترین بخش این سروده ست را در پائیز سال ۱۹۳۵ نوشت.
در پیش آغاز این چهارگاه الیوت دو گفتآورد به زبان یونانی از هراکلیتوس را بدون برگردان انگلیس آن آورده ست . او تنها مینویسد که این گفتآوردها را از گردآوردهیی آلمانی انتشارات هرمن دیلز برگزیدهاست.
برای دریافت بهتر لایههای این سروده شاید این آگاهی به ما یاری دهد که بدانیم که صاحب این خانهی اشرافی، ساخته شده درسدهی هفدهم، سر ویلیام کیت Sir William Keyte، در شبی خشمآلوده از مستی باده در ۱۷۴۱ آنرا به آتش کشید و خود در میان آتش بسوخت.
الیوت در نامهئی در ۱۳ ژانویه به امیلی هیل Emily Hale به سرودهی “Epipsychidion” شلی اشاره میکند (این آوند واژهئی یونانی ست به میانای "در بارهی روانی کوچک" ). او مینویسد که سرودهی او گونهئی نو از سرودهی دلباختگی است ، و بسیار مبهم است ، به گونهئی که هنگامی که آن را منتشر کند ، اگر امیلی بخواهد: میتواند بگوید که آن را درنمییابد یا یگوید که درمییابد. الیوت به این پیشدرآمد از سرودهی شلی، که برای زنی به نام امیلیا نوشته شده است اشارهمینماید: "آهنگ من ، بیم آن دارم که تو شماری اندک را خواهی یافت ، که به گونهئی شایسته بهانهی تو در مییابند ، / از بارهئی چنین دشوار که به آن نگرانی" این پیش درآمد برگردانی از دانته است ! سروده سرايي که الیوت به وی بسیار دلبسته ست. الیوت مینویسد که سروده را دشوار ساخته زیرا بر سر آن بوده که آماج آن را پنهان بدارد او همچنین مینویسد که دو گفتآورد از هراکلیتوس را به عنوان پیشدرآمد سرودهی خود برگزیدهاست تا سروده را مبهم تر بنماید. خواننده در مییابد که این ابهام به ناگزیرست تا که چشمانداز به راستی نزدیکتر شود.
چهارگاه دوم؛ ایست کوکر East Coker روستایی در سامرست Somerset است که یکی از نیاکان او اندرو الیوت در ۱۶۶۹ با خانوادهاش از آنجا به آمریکا کوچ نمودند. در اینجا بود که یکی از هم تباران او سر توماس الیوت Sir Thomas Elyot، در سدهی شانزدهم نخستین اندیشنامه به زبان انگلیسی را در بارهی آموزش نوشت -- برخی از واژههای کهن از آن نامه به این چهارگاه راهیافته است. الیوت در ۱۹۳۷ از ایست کوکر دیدن نمود. در این بخش است که او شبح مردگان نسلهای دور را به پایکوبی و دستافشانیشان مینگرد. در این بخش الیوت زبان انگلیسی کهنهی روزگار نیای خود را به کار میگیرد که من در این برگردان کوشیدهام به پارسی بازسازی نمایم.
الیوت این چهارگاه را در ۱۹۴۰ چندماه پس از ورود انگلیس به جنگ با آلمان نوشت
چهارگاه سوم؛ درای سالوجز The Dry Salvages، گروهی اندک از صخرهها در نزدیکی کیپ آن Cape Ann در نزدیکی گلاستر Gloucester، ماساچوست است، از اینجا بود که در نخست نیاکان الیوت به نیوانگلند کوچیدند و سپس به سوی باختر به سنت لوئیس رفتند. اینجا همچنین شادی سالهای کودکی الیوت را و سپس سالهای نوجوانی او در بوستون و حومه آن را به یاد میآورد. کودکی و نوجوانی که در دل و در یاد تا دم مرگ به ماندگار میماند.
چهارگاه چهارم؛ لیتل گیدینگ Little Gidding، نام دهکدهئی ست در هانتینگدونشایر Huntingdonshire که الیوت در سال۱۹۳۶ از آن دیدن نمود، در این دهکده بود که راهبی اَنگلیکَن به نام، نیکلاس فرار Nicholas Ferrar گروهی دینی را در دههي ۱۶۲۰ پایه نهاد، که خویشتن را به پرهیزگاری و پرستگاری به مردمان رهاکرده بودند و گفته میشود سرودهسرایانی مانند جورج هربرت و ریچارد کرشاو را زیر هنایش داشت. شاه چارلز یکم پیش از آنکه اعدام شود برای چندی در نزد اینگروه پناهنده شده بود. در فرمانروایی کرامول در سال ۱۶۴۷ این گروه دینی از همپاشید. آگاهی از این داستان به دریافت لایههائی تاریخی ازسرودهی الیوت یاری میکند.
هرکدام از چهار چهارگاه درنخست به گونهئی ناپیوسته به هم منتشر شدند و تنها در ۱۹۴۳ در نیویورک و سپس در لندن در ۱۹۴۴ به گونهی پیوسته چاپ شدند. الیوت در نخست میخواست این سروده را "کوارتتهای کنزینگتون" "The Kensington Quartets "بخواند.
چنین می نماید که هر کدام از چهار چهارگاه رویکردی جدا از "گاه" را به دید میآورند: برنت نورتون گاه را از چشمانداز گذشته ، حال و آینده یک انسان، در زیر نگرش مینهد. به ويژه دریغی را نشان میدهد از آنچه که میتوانست بوده باشد و آنچه که میتوانست پدیدار شود. ایست کروکر به "گاه" در ریخت تاریخ و نهاد نگاه میکند. درای سالوجز به گامهای "گاه" ، گیتی، زادش و زندگی و مرگ ، نگاهداری و نابودی مینگرد . و میتوان گفت لیتل گیدینگ "گاه" را به آوند مایهيی برای رسیدن به "بیگاه" میشناساند ، که از اینرو ایستگاهی ست میان جهان و فراجهان، میان آتش خواستهها و آتش عشق.
با نگاهی ژرفتر به این چهارگاهها، چنان به دیدمیآید که هرکدام ازاین کجاها ایستگاههایی هستند در رهگذار جستجو برای شناخت هستی: در برنت نورتون جستجوگر را به پایش وبررسی پدیدههای پیچیده گشتهشدهها در اینک و سنجه با آنچه که میتوانست در روند "گاه" به سوی آینده بشود، میبینیم، در هستی زودگذر خود جستحوگر میتواندبا رویدادی به دور از چشمداشت با راستی "بی گاه" رویارو شود. در ایستگاه ایستکروکر جستجوگر با شناسائی گاه لایههای تباری و نهادهای فرهنگی ، دگرگونگیهای اجتماعی و فناوری در ژرفای تاریخ ، از افقی گستردهتر در چشمانداز هستی برخوردار می شود. در درای سالوجز ، "ترانهی طبیعت" ، دریافتی ژرفتر از هستی را شدایی میدهد ، که از تاریخ فراتر میشود و به آگاهی رودررو از فراگیری مرگ در فراسوی تاریخ میانجامد. و سرانجام ، در لیتل گیدینگ ، گونه ئی درنگ در تاریخ و ماندگارهای فرهنگ دمی از مرزمیان گاه و بیگاه را نمایان میکند که همه آن باره های از هم گسیخته را در اندامی از هستی بهخود آگاه پیوند میزند.
در برآیند فرجامین؛ چهار چهارگاه (Four Quartets ( ۱۹۳۶- ۱۹۴۲ گردآوردهيي بلند از چهار سروده است که در نزدیک به ۹۰۰ بند، پایش الیوت را درباره هستی، گاه، جاودانگی ، مرگ ، تاریخ ، نهاد ، زبان و جهان مینوی را برپایهی آزمودههاي سروده سرا آشکارمی دارد. زیرا که الیوت برآن بود که هیچ دانشی نیست مگر آنچه که از آزمودن به بار میآید. در این پیوند دانش و آزمون الیوت درچارچوب خردورزیی پدیده شناسی phenomenology به دنبال دریافتن آزمودی پرمیانا ست.
سایهی خردورزی پدیده شناسی هوسرل Husserl بر سرتاسر هر چهار چهارگاه سایه انداخته است . باید به یادداشت که الیوت بخشهایی از این سروده را به هنگامی که آلمانها لندن را بمبباران میکردند نوشته است. و پیداست که به آوند رویدادی آزمود شده بر سروده هنایش داشته است.
در برگردان این سروده من کوشیده ام به شیوهی دشوار الیوت که گاه واژههای نو میسازد وگاهواژههای کهنه و از کارافتاده به کار میگیرد، گاه از وزن و قافیه یاری میگیرد و گاه از فرازو نشیبهای آوایی وفادار بمانم. همچنین من " ایران" را در این برگردان جایگزین " انگلیس" کردهام .
چهار چهارگاه
τοῦ λόγου δὲ ἐόντος ξυνοῦ ζώουσιν οἱ πολλοί
ὡς ἰδίαν ἔχοντες φρόνησιν
1. p.77. Fr.2
اگرچه خرد برای همگان یکسان است، اما بیشتر مردم چنان رفتار مینمایند که گویی خرد ویژهی خودرا دارند
ὁδὸς ἄνω κάτω μία καὶ ὡυτή
1. p.89. Fr.60
راه به سوی فراز و راه به سوی نشیب یکی هستند
Hermann Diels: Die Fragmente der Vorsokratiker Griechisch und Deutsch (Herakleitos)
هرمن دیلز : پارههایی از پیشسوکراتیسیها به یونانی و آلمانی (هراکلیتوس)
سوکراتیس = سقراط در زبان عربی
برنت نورتون
I
گاه در اینک و گاه در گذشته
شاید که هردو گاه، همینک در آینده باشند
و گاهِ آینده که شاید در درون گاهِ گذشته باشد.
که اگر همهی گاهها برای همیشه در همینک باشند
از هیچ گاهی گزیری نیست
آنچه که میتوانست باشد تنها انگارهیی ازهمگسسته است
که تنها در جهانِ انگار و گمان
به شدائیئی همیشگی خواهدماند.
آنچه که میتوانست باشد و آنچه که بودهست
به یک پایان نشانه میکنند، که همیشه در همینکست
پژواک صدای پایی در یاد
درون گذاری که ما به آن پا ننهادیم
به سوی دری که ما هرگز نگشودیم
درون باغ گلسرخ. چنینست که واژههای من
به پژواکند در اندیشِ تو
اما به چهکار
گردگیری غبار از کاسهگلبرگهای گلسرخ
نمیدانم.
پژواکهائی دیگر
" در باغ خانه کن، آیا میباید دنبال کنیم؟
تند،" پرنده گفت؛ "پیدایشان کن، پیدایشان کن!
پشت آن خم، پانهادن از دروازهی نخست
به جهان نخستمان ، آیا میباید فریب آن باسترک را
دنبال کنیم؟ در جهان نخست
آنها آنجا بودند، شایان و ناپدیدار
گذری بدون تنگنا، بر فراز برگهای خشکیده،
در گرمایی پائیزی، در هوایی پرنشاط
و پرنده در پاسخ به آهنگی ناشنوده
نهفته در بوتهها، صدا زد،
و پرتو نگاهی نادیده جهید، زیرا که گلسرخها
به گلهایی میماندند که به آنها نگاه افتاده بود.
آنها به آوند میهمانانما در آنجا بودند پذیرفته شده و پذیرفتنی
پس ما و آنهاِ در آرایشی آراسته
در امتداد راهروی خالی، به درون چارگوشِ گِرد# رفتیم
تا به درون استخر تهیشده از آب بنگریم.
استخری خشک، سیمانی خشک . لبههائی قهوهیی رنگ،
و استخر در زیر آفتاب پر شده از آب بود.
و نیلوفر از میان آب آرام ، آرام. برخاست
و روی آب درخشان بود در دل روشنائی
و آنها پشتسر ما بودند ، تصویرشان بازتابیده در آب.
و سپس ابری گذرنمود و استخر تهی شد.
پرنده گفت؛ برو زیرا که برگها پر از کودکانند.
هیجانزده پنهان شدهاند، و خندهشان را نگه داشتهاند.
پرنده گفت، برو، برو، برو، که نوع بشر
نمیتواند به بسیار بربتابد واقعیت را
گاه در گذشته و گاه در آینده
آنچه که میتوانست باشد و آنچه که بوده ست
هردو بهیک پایان نشان میکنند، که همیشه همینک است.
II
سیر و یاقوتکبود در گل و لای
میلهچرخ باریی به گِلنشسته.
نغمهی تاری درون خون
که آوا سر میدهد تا مرهم نهد
زخمهای همیشگی جنگهایی را که دیریست فراموش شدهاند.
رقصی در امتداد سرخرگ
گردش لنف در درون اندام
که در لغزیدن اختران نوشتهشده و
برفراز میشود درتابستان درخت
ما روانه بر اوج درختهای روانهایم
در پرتوی تابیده بر برگهای برملاشده
و برروی این کفچوبی نمزده میشنویم
در زیر، سگهایگرازگیر و گراز
همچون گذشته یکدگر را دنبال میکنند.
اما در میان اختران آنها همسازگار گشتهاند.
و نقطهی ایستای کیهان چرخنده . نه جاندار و نه بیجان
نه از آن و نه به آن؛ در نقطهی ایستا ، در آنجاست که رقص برپاست.
اما نه به پایبند و نه به روال . و آنرا ماندگاری نخوان،
آنجا که گذشته و آینده به هم میآیند. نه روانهیی از ، و نه روانهیی به،
نه به فراز نه به کاهش مگر آن نقطه، نقطهی ایستا
رقصی برپا نخواهد بود، که تنها آن رقص است.
من تنها توان آن دارم که بگویم، که ما در آنجا بودهایم، ولی این توان نه که بگویم در کجا
و نمیتوانم بگویم، برای چند گاه، زیرا که آن، گزینش جائی در گاه است.
آزادیی درونی از خواستنهای شدنی،
رهایی از کنش و رنجبردن. رهایی از تنگنائی
درونی و بیرونی، و با این همه در میان گرداگردی
از نود فَرِهی، روشنائیی ایستا و در روا ،
پروازی به اوج بدون هیچ جنبیدن، خیرهماندن بهکانون
بدون زدودن هیچچیز، هم جهان نو
و جهان کهن آشکار شده، دریافتشده
در پایان شور سوگیرانهی آن،
هنگامی که دهشت سوگیرانهی آن چاره میشود.
با این همه بهزنجیر کشیدهشدن گذشته و آینده
بافتهشده در نزاری اندامی که رو به دگرگونیست
نوع بشر را پاسمیدارد از پردیسی و دوزخیبودن
که پیکر را توان بربتابیدنشان نیست .
گاه در گذشته و گاه در آینده
تنها به اندک خودآگاهی را پروا میدهند.
خودآگاه بودن، بودنی در گاه نیست
اما تنها درگاه ست که دمی در باغ گلسرخ،
دمی در درختزار هنگامی که باران برآن میکوبد
دمی در نیایشگاهی سرد بههنگام برخاستن دود
بهیادماندنی باش؛ درگیر با گذشته و آینده
تنها درون گاه ست که گاه به چنگمیآید.
III
اینجا جای نادلبستگی ست
گاهِ در پیش و گاهِ در پس
در روشنائییی کم سو: نه روشنائیروز
درگیرشدن در بیجنبشیئی بلورین
گرداندن سایه به زیبائیئی گذرا
با چرخشی آهسته که همیشگی را پیشنهادمیکند.
نه تاریکیئی را که روان بپالاید.
تهی کردن حس با بیبهرگی
پالایش دلبستگی از بهگاه بودن
نه فراوانی و نه جایی تهی، تنها به اندک سوسویی
روی چهرههای تکیدهی سالخورده
سردرگم شده، ازسردرگمی برای سردرگمی
سرشار از انگارها و تهی از میانا
دلمردگی آماسیده بدون هیچ به میانخیرهگی
مردها و پارههای کاغذ ، که در باد سردی میچرخند
که در پیش و پس از گاه میوزد
بادی به درون و برون از ریههایی ناتوان
گاهِ در پیش و گاهِ در پس
رَچک روانهایی بیمار
در هوایی که میپژمرد ، خمودگیئی که
سوار بربادی ست که بر تپههای تیرهی تهران میروبد
تجریش و نیاوران، اوین و الهیه
چیذر، دزاشیب و امانیه، و نه اینجا
نه اینجا در این تاریکی، در این جهان چَهچَهانه
به پائینتر فروشو ، فروشو تنها
درون جهانی از تنهائی همیشگی
جهان نه جهان، که بلآنکه جهان نیست.
تاریکی درونی، بیبهرگی
و نداشتن همه دارائیها
خشکاندن جهان نودش،
تهیکردن جهان انگار،
ناکارآیی جهان روان
این یک راه ست ، ودیگری
هم همانست، نه در تکوتا
که بل در پرهیز از تک و تا ، هنگامی که جهان در گذرست
به دلبستگی ، بر روی ریلهائی آهنین
از گاهِ در گذشته و گاهِ در آینده
IV
گاه و زنگها روز را سپاریدند به خاک،
ابر سیاه خورشید را با خود به دور برد افسردناک.
آیا آفتابگردان چرخید خواهد به سوی ما ، یا پیچک اختر
سرگردان خم میشود به سویما، ریسه زند و فشاندعطر پاک
چنگ می زند آیا و میچسبد؟
خونسردباش
انگشتهای درخت مرگ خوردهاند پیچ
پائین به سوی ما ؟ از پس آنکه بال مرغ ماهیخوار
داده پاسخ روشن به روشنی ، که ساکت است و روشنی هنوز به جاش.
در کانون ایستای جهانی در گردش و هیچ.
V
واژهها میتکند، آهنگ فقط در زمان
میتکد؛ اما آنچه که تنها، زندگی میکند
میتواند تنها، بمیرد. واژهها ، پس از سخنرانی، بهدرون
خامشی میرسند. واژهها یا آهنگ تنها میتوانند
با ریخت ، دیسه به ایستائی
برسند، همانند کوزهی چینی که در ایستایش خود
همیشه در تکوتاست.
نه ایستائی آن ویولن به هنگامی که نتها هنوز در تکاپویند
نه که تنها آن ، که بل باهمباشیدن،
یا که مانند آنکه فرجام به پیش از آغاز بیاید
که آغاز و فرجام همیشه درآنجا بود
پیش از آغاز و پس از فرجام.
و همه همیشه در همینکاست. واژهها در زیر بارند
و در زیر سنگینی هر از گاه ترک برمیدارند و میشکنند.
در زیر تنش، میلغزند، سرمیخورند ، و میپژمرند.
با نپائیدن پوسیدهمیشوند، به جا نخواهند ماند،
ایستائی نخواهندماند، آواهای جیغ
سرزنش ، نیشخند، و یا تنها پچپچ کردن
همواره به آنها میتازند. واژهها در کویر
از ندای دلخواستها به بیشترین در زیر آفندند،
گریهی سایه در رقصی در پس تابوت
سوگ پرصدای هیولای تسلی ناپذیر.
همه بخشهاي دیسهئی از تک و تایند،
همانند دیسهی ده پلکان.
دلخواست همان خودِ تک و تاست
نه به خودیخود دلخواستنی؛
عشق همان خودِ بیتکو تاست.
تنها آوردار و پایانِ تک و تا،
بیگاه و نا به دلخواست
مگر از دیدگاهِ گاه
گرفتار شده در ریخت مرزها
میان نبودن و بودن.
ناگهان در شاخهئی از نورآفتاب
حتی به هنگامی که گردو غبار برپامیشود
آوای خندهی پنهانی کودکان
که برمیخیزد در میان برگها
اینک به تندی، اینجا ، تند، همیشه -
گاه اندوهبار به هدر رفتهی خندهدار
گسترده در پس و در پیش
ایست کوکر
I
در اندرون آغاز من فرجام من است. بهپیاپی
خانهها برپامیشوند و فرومیریزند، ویرانمیشوند و گسترده میشوند،
از جا کندهمیشوند، نابود میشوند ، بازساخته میشوند ، و یا جایشان را به زمینی باز، یا کارخانهئی و یا گذاری به جاگزین میدهند.
سنگی کهنه برای ساختمانی نو، تیرتختهئیکهنه برای آتشهائی تازه
آتشهای کهنه به خاکستر ، و خاکسترها به خاک
که همینک گوشت و خز وسرگین شدهاند،
استخوان آدمی و درندگان، ساقه ذرت و برگها.
خانهها میزیوند و میمیرند، گاهی هست برایساختن*
و گاهی برای زیستن و زادن
و گاهی برای توفیدن باد تاشیشه شلشدهی پنجره را بشکند
و دیوارهی چوبی که موشدشت در آن میدود را به لرزه درآورد.
و پهنههای پاره پاره را با سرودهی خاموش تکان میدهد .
در آغاز من فرجام من ست.** اینک روشنائی میافتد
بر گسترهی مَرغزاری باز. از باریکهراهی ژرف
پوشیده از شاخهها، در پس از نیمروزی تاریک ، آشکار میشود،
جائی که تو، هنگامی که باری کوچکی گذشت ، به دیواره تکیهدادی
و باریکهراه ژرف به سوی
دهکده پافشاری میکند. جادوشده
در گرمی الکتریسیته ، روشنائی در سنگهایخاکستری
فرو میشود، در گرمای کِدرِ شرجی، دیگر از آنها بازنمیتابد.
گلهای کوکب در خاموشیئی تهی به خواب میروند.
چشم به راه بوفی باش که پیشتر از همه میآید
در آن مرغزار باز
اگر تو به بسیار نزدیک نیائی، اگر تو به بسیار نزدیک نیائی
در نیمهشبی تابستانی ، آوای موسیقی را خواهی شنید.
از نیئی نازک و طبلی کوچک
و آنهارا خواهی دید که به گرد خرمنآتش میرقصند
پیوند میان زن و مرد ***
در دست افشانیک ، به نشانیک زناشوئیک -
به آئینایی شایانیک و سنگین،
دو به دو، بههمآئیکی بایستیک
به دست و بازوی یکدگر آویختن
که نشانیک همساختیک ست ، به گرداگرد آتش
جهیدن به درون شعلهها، یا بهمپیوستن در دایرهها
به روستایانه هشیار یا به روستایانه خندان
کوبشپاهای سنگین در کفشهایی زمخت
پاهای در خاک، پاهای در رُس، در شادی دِه کوبیده
شادی آنها که دیریست به زیرخاک خوابیدهاند
کود به ذرت دادن، گاه را پائیدن
کوبهی گام رقص را پائیدن
همچون زندگیشان در فصلهای زندگی
گاه فصلها و چیدمانهای اختران
گاه دوشیدن شیر و گاه درو
گاه جفتگیری زن و مرد و
چارپایان، پاهایی که بالا میروند و میافتند.
خوردن و آشامیدن، سرگین و مرگ.
دَمهای پگاهان، و روزی دیگر
آماده می شود برای گرما و خاموشی
بیرون از اینجا در دریا باد سپیدهدم
میوزد و میآشوبد. من دراینجا یا در آنجا
هستم ، یا در جایی دیگر. در آغاز خویش
II
با آشفتگی بهاران و
جانداران در گرمای تابستان،
روزهای آغازین آذر چه میکنند
و دانههای برف در زیر گامها پامال میشوند .
وگلهای ختمی که بلندپرواز بودهاند
از سرخی به خاکستری و افتادن بر خاک
آیا گلسرخهایِ دیررس از برف زودهنگام پوشیده شدهاند؟
تـندر میغرد در میان اختران ِغران
همچون سفینههای پیروزمند
در گیرودار نبردهای اختران
اختران چیدمان کژدم در رزم با خورشید
تاکه ماه و خورشید فرو افتند
ستارهی دنبالهدار میگرید و شرارهباران چیدمان شیر
در پرواز به شکارند درآسمانها و دشتها
درچرخشی میان گردباد که جهان را
به آن آتش ویرانگر خواهدسپرد
که خواهد سوزانید پیش از سیطرهي کلاهک یخ
داستان چنان بود که گفتیم- هرچند نه به بس خرسندکننده
جستاری پرپیچ وخم در شیوهیِ سرودنی فرسوده
که در کشمکشی تابفرسایانه
با واژهها و میاناها رهایمان میکند. سرودهسرایی مهم نیست.
که (برای آغازی به دگربار) آنچنان نبود که کسی درچشم میداشته بود
آنچه که ارزش چشمدوختن برای هنگامی بلند به آینده میبایست میبود،
امیدداشتنی درازهنگام برای آرامش، سرآسودگی پائیز
و فرزانگی عمر؟ آیا ما را فریب داده بودند.
یا که کهنسالان آهسته-آوا خود را فریب داده بودند
بهجا نهادن مردهریگی برایما که تنها یک سررسید فریب بود؟
سرآسودگی تنهایک واماندگی آگاهانهست،
فرزانگی تنها دانستن رازهائی مردهست
بیهوده در تاریکیئی که آنها به درون آن خیره شدند،
یا آنها از آن دیده چرخاندهاند. بر ما چنین مینماید،
که در بهترین روی، دانش برگرفته از آزمودگی
تنها از ارزشی بسته بهاندازه برخوردارست.
دانش دیسهئی را تحمیل میکند و نادرست مییابد.
زیرا که دیسه، در هر دم دیسهئی تازه است
وهر دم دمی نو است و شگفتیزا
ارزشگذاری به همه آنچه که بودهایم ، ما تنها از آنچه که
، فریبندگی را، دیگرتوان رساندن آسیب از آنها نیست، فریب نخوردهایم.
در میانه، نه تنها در میانهی راه
که بل در همهی راه، در درختزاری تاریک، در بوتهزاریپرخار
نه در لبهی گریمپن***، جائیکه هیچ گداری مطمئن برای جایپا نیست.
و غولهای هراسآور، و روشنائیهای انگارانگیز ،
بیمناک از افسون، مگذار که من از فرزانگی
مردان کهنسال بشنوم، که بل از گمراهی شان،
هراسشان از هراس و از پریشانی، هراسشان از داشتن.
از بودن از آن دیگری، یا برای دیگران، یا برای پروردگار.
تنها فرزانگی که میتوانیم امید به دستیافتناش داشته باشیم
فرزانگی فروتنیست: فروتنی بیپایاناست.
خانهها همه به زیر دریا رفتهاند.
رقصندهها همه به زیر تپه در خاکاند
III
آه تاریکی تاریکی تاریکی ، آنها همه به درون تاریکی میروند،
سپهرهای تهی درمیان اختران، تهی درون تهی
ناخدایان، خزانهداران بازرگان، مردان برجستهی ادب
پشتیبانان دستودلباز هنر، دیوانسالاران و فرمانروایان،
کارمندان سرشناس دیوانی و سرکردگان بسیار از همباشها
سالاران صنعت و پیمانکاران کوچک همه به درون تاریکی میروند
وتاریکی خورشید و ماه، و آلماناک دو گوثا××
وروزنامهی بورس برگههایبهادار، دفترچه راهنمای پهرست مدیران
وسردیِ حس و از دستدادن انگیزه برای کنش.
و ماهمه با آنها درپی تابوت به خاکسپاریئی خاموش میرویم.
بهدنبال تابوتی برای هیچکس، زیرا کسی نیست که به خاکسپرده شود.
من به روان خویش گفتم، ایستا بمان، . بگذار تا تاریکی بر تو بیفتد.
که آن تاریکی یزدان خواهد بود. همچون آن که در تماشاخانهئی.
چراغها خاموش شدهاند، زیرا صحنه باید عوض بشود.
با سروصدایی هیسوار از هر دوسو، با جنبش تاریکی در تاریکی،
و ما میدانیم که تپهها و درختها و چشماندازی دور
و رونمای گستاخ زورگو همه برچیده میشوند --
ویا همانند هنگامی که در واگن قطار زیرزمینی، میان ایستگاهها برای هنگامی دراز، ایستائی ست.
وگفتگوئی به پا میشود و به آهستگی رنگ میبازد درسکوت ،
و تو در پس هر چهره میبینی تهیبودن اندیشه ژرفتر میشود
و تنها این دهشت فزاینده را بهجا مینهد که هیچچیز برای اندیشیدن نیست؛
ویا هنگامیکه ، در زیر گاز بیهوشی، اندیشه ــ آگاه ست اما آگاه از هیچ چیز--
من به روان خویش گفتم ، ایستا باش،و شکیبا باش بدون امید
زیرا امید، امیدی برای چیزی نادرست خواهد بود، شکیبا باش بدون عشق،
زیرا عشق، عشقی برای چیزی نادرست خواهد بود، هنوز ایمان هست
اما ایمان، و عشق و امید همه در شکیبائیاند.
شکیبا باش بدون اندیشیدن ، زیرا تو هنوز برایاندیشیدن آماده نیستی:
چنینست که تاریکی روشنائی خواهد شد و ایستایگی به پایکوبی.
زمزمهی جویبارهای روان و تندر و برق زمستانی.
آویشن وحشی دیده نشده و تمشک وحشی،
آوای خنده در باغ، پژواک مستانگی
نهکه گمشده، اما نیازمند، که به آزردگی
از مرگ و زادن نشان میکند.
تو میگویی که من دارم چیزی که در پیشترهم گفتهام را
تکرار میکنم . من بازهم به دیگربار خواهم گفت.
آیا به دیگر بار بگویم؟ برای آنکه به آنجا درآئیم،
درآئیم به جایی که تو هستی، تا برسیم از جائی که تو نیستی،
تو میباید از گذاری بروی که درآن مستانگی نیست
تا درآیی به آنجا که تو نمیدانی کجاست
تو میباید از گذاری بروی که گذار نادانیست
تا که دارا شوی آنچه را که نداری
تو میباید از گذار رهاشدگی از دارائی بروی
تا درآئی به آنچه که نیستی
تو میباید از گذاری بروی که درآن نیستی
و آنچه که تو نمیدانی تنها چیزیست که میدانی
و آنچه که از آن توست از آن تو نیست
و جائی که تو هستی جائیست که تو نیستی.
IV
جراح زخمی انبر پولاد برمیدارد
تا به پرسش بگیرد اندام آسیبدیده را ؛
در زیر پنجههای خونین او، مهر میبارد
از تردستی پزشک حس میکنیم رنجکشیده را
که درمان میکند درد این تبدیده را
تندرستی ما تنها ناخوشی است
ار فرمانبریم از پرستار رو به مرگ
که پائیدن مدام او نه از بهردلخوشی ست
که تا بیاد آوریم گناه آدم و خودرا به برگ برگ،
واز بهر آمرزشمان ، بیماریمان میباید فزون شود همچو تگرگ
بیمارستان ماست همهی این زمین
سرشار از توانمندان ورشکست
وگر که کامیار شویم چو همین
مرگی زمهر پدر که همیشه در برست
لیک تاپیاَشبگیرد نشسته در همهجا به کمین
از پا تا به زانو سرماست که برفراز میشود
تبی که آواز میخواند در تارهای هوش
میباید یخ زدن بهر گرم شدن که دراز میشود
لرزیدن در آتش برزخ ، تا یخ میبزند در جوش
که شرارههای آن گلسرخ است و دود نسترن به دوشادوش
خونی که میچکد تنها نوشیدنی ست برایمان
تنها خوراکمان گوشتیست به خونآلوده
و بر واژ با آنچه که دوست داریم بیاندیشیم به یادمان
که درستکاریم و از گوشت و خونی پالوده-
به دگر بار- با همه ناسازگاری، "جمعه ئی نیکو" ست این شالوده
V
چنین است که من اینجایم ، در میانهی راه ، بیستسال به من داده شده بود -
بیست سالی که بیشتر آن به هدر رفت ، سالهای l'entre deux guerres ( میان دوجنگ)
تلاش برای بهکارگیری واژهها ، و هر تلاش به همگی
آغازیتازه است، و گونهیی دیگری از شکست
زیرا کسی برای چیزی که دیگر نمیباید بگوید،
یا به شیوهیی که دیگر کسی دوست ندارد آنرا بگوید
تنها یاد گرفته است که واژهها را بهتر به کارکشد. و جنینست که درگیری در هر ماجرا
آغازی تازه ست. تازیدنی به نارسایی
با اپزاری از کارافتاده که همواره ناکارآمدتر میشود
در درهمریختگیئی همهگیر از احساسی نارسا ،
گروههای نابسامان احساسات. و آنچه که با نیرومندی و بهپاافتادگی،
برای به چنگآوردن ست، یکبار یا دوبار، یا چندین بار
هم اینک یافته شدهاند. به دست کسانی که نمیتوان امیدوار بود
که بتوان مانند آنها شد - اگرچه همآوردیئی درکار نیست -
این تنها نبردی است برای بازیافتن آنچه که از دسترفته است.
و پیداشده و گمشده بارها و بارها: و اینک در زیر بروندهایی
که چنان به دید میآید که ناگوارند. هرچند که شاید نه سودی در آنهاست و نه زیانی
برای ما، تنها تلاشیدن است، و مارا بیش از آن با آن کاری نیست
خانه همانجاست که رفتن از آنجا آغاز میشود. هرچه که سالخوردهتر میشویم
این جهان غریبتر می شود، این دیسهی مرگ و زندگی
پیچیدهتر میشود. نه دَمی فشرده
گسسته، بدون پیش ازآن و پسازآن
اگرچه سوختنی در هردم از درازای زندگی
نه در درازای زندگیِ تنها یک مرد
که بل به درازای سنگنبشتههای کهن که نمیتوان دبیرههاشان را خواند.
گاهی هست برای شامگاه در زیرنور ستارگان
گاهی برای شامگاه در زیر نور چراغ
(شامگاهی با آلبوم عکس).
عشق، بیشتر از کم و بیش، خودشمیباشد.
هنگامیکه اینک و اینجا مهینائی خود را از دست میدهند.
مردانسالخورده میباید کاوشگر شوند.
اینجا یا آنجا مهینا نیست
ما میباید ایستا باشیم و با این همه در تکاپو
به اندرون فشردگیئی دیگر
برای یگانگیئی گستردهتر، هموندیئی ژرفتر
درون کویرائی تیره و سرد و تهی
موج فریادمیکند، باد فریاد میکند، آبهای گستردهي
مرغ توفان و نهنگ. در فرجام من آغاز منست
دِرای سالوِجـِز *****
I
پانویس ها
* زبان الیوت آیه های کتاب Ecclesiastes را پژواک میکند: "برای هر چیز موسمی هست ، و هنگامی برای هر آماج در زیر آسمان: ی هنگامی برای زاده شدن ، و هنگامی رای مردن. هنگامی برای کاشت و هنگامی برای برداشت آنچه که کاشته شده است -- Eccl 3: 1-2
** الیوت گفتنشان مری ملکه اسکاتلند Mary Queen of Scots را که " در فرجام من آغاز من است" ("En ma fin est mon commencement").وارون نموده است
*** این بخش و اژههای کهن آن مانند daunsinge از کتاب سر توماس الیوت Sir Thomas Elyot, یکی از همتباران الیوت به نام "کتاب نامزدان فرمانداری" The Boke Named the Governour (۱۵۳۰) گرفته شده است
**** در ۱۹۰۲ کنان دویل Conan Doyle نویسنده داستانهای شرلوک هولمز داستان باتلاق گریمپن Grimpen Mire را نوشت. واژهنامه آکسفورد این واژه را در ۱۹۷۲ به واژهنامه افزود و نوشت که ریشهی این واژه ناپیداست و سرودهی الیوت را به آوند خاستگاه آن نشان داد. ویلیام اس. بارینگ- گولد یکی از پژوهشگران پرآوازهی شرلوک هلمز در ۱۹۶۷ نوشت که باتلاق گرمپین م یباید باتلاق گریمزپاوند Grimspound Bog در دارتمور Dartmoor باشد. این باتلاق جائی ترسناک بود که با نهادن پا در آن انسان و ستوران را به درون میکشید
×× آلماناک دو گوثا Almanach de Gotha کتاب راهنمای خاندان پادشاهی و مهینان و دیوانسالاران اروپا در برگیر زندگینامه ودیگر آگهیها که دربار ساکس-کوبورگ و گوثا در آلمان آنرا منتشر مینمود
***** الیوت تنها در بارهی آوند این چهارگاه می نویسد: "دِرای سالوِجِز - ( شاید les trois sauvages) - گروه کوچکی از صخرهها ، با یک چراغ دریائی ، در کرانهی شمال خاوری کیپ آن ، در ماساچوست است."
****** کریشنا و ارجونا در میدان جنگ: در کتاب آشاوان هندوان مها بارتا Mahabharata ، گفتمانی در بخش باگاواد گیتا Bhagavad Gita
+ (دختر پسر خویش -- دانته پردیس)
++ این بخش از آشکارهای دلباختگی ایزدی Revelations of Divine Love نوشتهی راهبهئی به نام جولیان نورویچ Dame Julian of Norwich است که سیزدهمین آشکاری را می توان چنین برگردان نمود " گناه ضروریست ، اما خوب خواهد شد ، همه چیز خوب خواهد شد "
+* به آشکار الیوت می نویسد انگلیس
# . در بارهی چهار گوش گرد the box circle تفسیرهای بسیاری شده است . برخی پنداشتهاند که این گردهیی از بوتههای شمشاد بوده ست و بنابراین برگردان باید گردهیشمشاد باشد ولی پژوهشها نشان میدهند که هرگز باغچهگردی از شمشاد در باغ گلسرخ برنتنورتون نبوده است برخی دیگر پنداشتهاند که الیوت از این آمیزه صحنه تئاتر بوده. ولی چنین انگارهئی بسیار دوراز پنداشت است. در اینجا بیگمان الیوت از شدایی ناشدنی چارگوش گرد سخن می گوید همانسان که استخر تهی از آب به ناگاه در زیر پرتوآفتاب پر از آب میشود. الیوت در بارهی چارگوش گرد مینویسد:
While it is true that the round square is both square and round, it is not true to say that it is both round and not round, although square may imply, in other contexts, not-round. This is to confuse two planes of reality; so far as the object exists at all it is both square and round, but the squreness and roundness which it has are the squareness and roundness of that degree of reality; the object is not present upon that level of reality upon which square and round are contradictory, though it is none the less, qua object, real.
اگرچه درست است که چارگوش گرد هم چارگوش است و هم گرد ... اما اینکه بگوییم هم گرد است و هم گرد نیست درست نیست - گرچه ممکن است چارگوش در همبافتهایی دیگر - میتواند نشان از ناگرد باشد. این به کجدریافت دو گستره از واقعیت است. تا بدآنجا که این چیز به گونهئی هستی دارد ، هم چارگوش و هم گرد است ... اما چارگوشگی و گردگیئی که دارد ، چارگوشگی و گردگی بودن در آن درجه از واقعیت است. این چیز در آن پهنه از واقعیت که چارگوش و گردی با هم ناسازگار هستند هستی ندارد - هرچند که ، به آوند بک چیز، به هر روی واقعیت ست.
τοῦ λόγου δὲ ἐόντος ξυνοῦ ζώουσιν οἱ πολλοί
ὡς ἰδίαν ἔχοντες φρόνησιν
1. p.77. Fr.2
ὁδὸς ἄνω κάτω μία καὶ ὡυτή
1. p.89. Fr.60
Diels: Die Fragmente der Vorsokratiker (Herakleitos)
BURNT NORTON
Time present and time past
Are both perhaps present in time future,
And time future contained in time past.
If all time is eternally present
All time is unredeemable.
What might have been is an abstraction
Remaining a perpetual possibility
Only in a world of speculation.
What might have been and what has been
Point to one end, which is always present.
Footfalls echo in the memory
Down the passage which we did not take
Towards the door we never opened
Into the rose-garden. My words echo
Thus, in your mind.
But to what purpose
Disturbing the dust on a bowl of rose-leaves
I do not know.
Other echoes
Inhabit the garden. Shall we follow?
Quick, said the bird, find them, find them,
Round the corner. Through the first gate,
Into our first world, shall we follow
The deception of the thrush? Into our first world.
There they were, dignified, invisible,
Moving without pressure, over the dead leaves,
In the autumn heat, through the vibrant air,
And the bird called, in response to
The unheard music hidden in the shrubbery,
And the unseen eyebeam crossed, for the roses
Had the look of flowers that are looked at.
There they were as our guests, accepted and accepting.
So we moved, and they, in a formal pattern,
Along the empty alley, into the box circle,
To look down into the drained pool.
Dry the pool, dry concrete, brown edged,
And the pool was filled with water out of sunlight,
And the lotos rose, quietly, quietly,
The surface glittered out of heart of light,
And they were behind us, reflected in the pool.
Then a cloud passed, and the pool was empty.
Go, said the bird, for the leaves were full of children,
Hidden excitedly, containing laughter.
Go, go, go, said the bird: human kind
Cannot bear very much reality.
Time past and time future
What might have been and what has been
Point to one end, which is always present.
II
Garlic and sapphires in the mud
Clot the bedded axle-tree.
The trilling wire in the blood
Sings below inveterate scars
Appeasing long forgotten wars.
The dance along the artery
The circulation of the lymph
Are figured in the drift of stars
Ascend to summer in the tree
We move above the moving tree
In light upon the figured leaf
And hear upon the sodden floor
Below, the boarhound and the boar
Pursue their pattern as before
But reconciled among the stars.
At the still point of the turning world. Neither flesh nor fleshless;
Neither from nor towards; at the still point, there the dance is,
But neither arrest nor movement. And do not call it fixity,
Where past and future are gathered. Neither movement from nor towards,
Neither ascent nor decline. Except for the point, the still point,
There would be no dance, and there is only the dance.
I can only say, there we have been: but I cannot say where.
And I cannot say, how long, for that is to place it in time.
The inner freedom from the practical desire,
The release from action and suffering, release from the inner
And the outer compulsion, yet surrounded
By a grace of sense, a white light still and moving,
Erhebung without motion, concentration
Without elimination, both a new world
And the old made explicit, understood
In the completion of its partial ecstasy,
The resolution of its partial horror.
Yet the enchainment of past and future
Woven in the weakness of the changing body,
Protects mankind from heaven and damnation
Which flesh cannot endure.
Time past and time future
Allow but a little consciousness.
To be conscious is not to be in time
But only in time can the moment in the rose-garden,
The moment in the arbour where the rain beat,
The moment in the draughty church at smokefall
Be remembered; involved with past and future.
Only through time time is conquered.
III
Here is a place of disaffection
Time before and time after
In a dim light: neither daylight
Investing form with lucid stillness
Turning shadow into transient beauty
With slow rotation suggesting permanence
Nor darkness to purify the soul
Emptying the sensual with deprivation
Cleansing affection from the temporal.
Neither plenitude nor vacancy. Only a flicker
Over the strained time-ridden faces
Distracted from distraction by distraction
Filled with fancies and empty of meaning
Tumid apathy with no concentration
Men and bits of paper, whirled by the cold wind
That blows before and after time,
Wind in and out of unwholesome lungs
Time before and time after.
Eructation of unhealthy souls
Into the faded air, the torpid
Driven on the wind that sweeps the gloomy hills of London,
Hampstead and Clerkenwell, Campden and Putney,
Highgate, Primrose and Ludgate. Not here
Not here the darkness, in this twittering world.
Descend lower, descend only
Into the world of perpetual solitude,
World not world, but that which is not world,
Internal darkness, deprivation
And destitution of all property,
Desiccation of the world of sense,
Evacuation of the world of fancy,
Inoperancy of the world of spirit;
This is the one way, and the other
Is the same, not in movement
But abstention from movement; while the world moves
In appetency, on its metalled ways
Of time past and time future.
IV
Time and the bell have buried the day,
The black cloud carries the sun away.
Will the sunflower turn to us, will the clematis
Stray down, bend to us; tendril and spray
Clutch and cling?
Chill
Fingers of yew be curled
Down on us? After the kingfisher's wing
Has answered light to light, and is silent, the light is still
At the still point of the turning world.
V
Words move, music moves
Only in time; but that which is only living
Can only die. Words, after speech, reach
Into the silence. Only by the form, the pattern,
Can words or music reach
The stillness, as a Chinese jar still
Moves perpetually in its stillness.
Not the stillness of the violin, while the note lasts,
Not that only, but the co-existence,
Or say that the end precedes the beginning,
And the end and the beginning were always there
Before the beginning and after the end.
And all is always now. Words strain,
Crack and sometimes break, under the burden,
Under the tension, slip, slide, perish,
Decay with imprecision, will not stay in place,
Will not stay still. Shrieking voices
Scolding, mocking, or merely chattering,
Always assail them. The Word in the desert
Is most attacked by voices of temptation,
The crying shadow in the funeral dance,
The loud lament of the disconsolate chimera.
The detail of the pattern is movement,
As in the figure of the ten stairs.
Desire itself is movement
Not in itself desirable;
Love is itself unmoving,
Only the cause and end of movement,
Timeless, and undesiring
Except in the aspect of time
Caught in the form of limitation
Between un-being and being.
Sudden in a shaft of sunlight
Even while the dust moves
There rises the hidden laughter
Of children in the foliage
Quick now, here, now, always—
Ridiculous the waste sad time
Stretching before and after.
EAST COKER
I
In my beginning is my end. In succession
Houses rise and fall, crumble, are extended,
Are removed, destroyed, restored, or in their place
Is an open field, or a factory, or a by-pass.
Old stone to new building, old timber to new fires,
Old fires to ashes, and ashes to the earth
Which is already flesh, fur and faeces,
Bone of man and beast, cornstalk and leaf.
Houses live and die: there is a time for building
And a time for living and for generation
And a time for the wind to break the loosened pane
And to shake the wainscot where the field-mouse trots
And to shake the tattered arras woven with a silent motto.
In my beginning is my end. Now the light falls
Across the open field, leaving the deep lane
Shuttered with branches, dark in the afternoon,
Where you lean against a bank while a van passes,
And the deep lane insists on the direction
Into the village, in the electric heat
Hypnotised. In a warm haze the sultry light
Is absorbed, not refracted, by grey stone.
The dahlias sleep in the empty silence.
Wait for the early owl.
In that open field
If you do not come too close, if you do not come too close,
On a summer midnight, you can hear the music
Of the weak pipe and the little drum
And see them dancing around the bonfire
The association of man and woman
In daunsinge, signifying matrimonie—
A dignified and commodiois sacrament.
Two and two, necessarye coniunction,
Holding eche other by the hand or the arm
Whiche betokeneth concorde. Round and round the fire
Leaping through the flames, or joined in circles,
Rustically solemn or in rustic laughter
Lifting heavy feet in clumsy shoes,
Earth feet, loam feet, lifted in country mirth
Mirth of those long since under earth
Nourishing the corn. Keeping time,
Keeping the rhythm in their dancing
As in their living in the living seasons
The time of the seasons and the constellations
The time of milking and the time of harvest
The time of the coupling of man and woman
And that of beasts. Feet rising and falling.
Eating and drinking. Dung and death.
Dawn points, and another day
Prepares for heat and silence. Out at sea the dawn wind
Wrinkles and slides. I am here
Or there, or elsewhere. In my beginning.
II
What is the late November doing
With the disturbance of the spring
And creatures of the summer heat,
And snowdrops writhing under feet
And hollyhocks that aim too high
Red into grey and tumble down
Late roses filled with early snow?
Thunder rolled by the rolling stars
Simulates triumphal cars
Deployed in constellated wars
Scorpion fights against the Sun
Until the Sun and Moon go down
Comets weep and Leonids fly
Hunt the heavens and the plains
Whirled in a vortex that shall bring
The world to that destructive fire
Which burns before the ice-cap reigns.
That was a way of putting it—not very satisfactory:
A periphrastic study in a worn-out poetical fashion,
Leaving one still with the intolerable wrestle
With words and meanings. The poetry does not matter.
It was not (to start again) what one had expected.
What was to be the value of the long looked forward to,
Long hoped for calm, the autumnal serenity
And the wisdom of age? Had they deceived us
Or deceived themselves, the quiet-voiced elders,
Bequeathing us merely a receipt for deceit?
The serenity only a deliberate hebetude,
The wisdom only the knowledge of dead secrets
Useless in the darkness into which they peered
Or from which they turned their eyes. There is, it seems to us,
At best, only a limited value
In the knowledge derived from experience.
The knowledge imposes a pattern, and falsifies,
For the pattern is new in every moment
And every moment is a new and shocking
Valuation of all we have been. We are only undeceived
Of that which, deceiving, could no longer harm.
In the middle, not only in the middle of the way
But all the way, in a dark wood, in a bramble,
On the edge of a grimpen, where is no secure foothold,
And menaced by monsters, fancy lights,
Risking enchantment. Do not let me hear
Of the wisdom of old men, but rather of their folly,
Their fear of fear and frenzy, their fear of possession,
Of belonging to another, or to others, or to God.
The only wisdom we can hope to acquire
Is the wisdom of humility: humility is endless.
The houses are all gone under the sea.
The dancers are all gone under the hill.
III
O dark dark dark. They all go into the dark,
The vacant interstellar spaces, the vacant into the vacant,
The captains, merchant bankers, eminent men of letters,
The generous patrons of art, the statesmen and the rulers,
Distinguished civil servants, chairmen of many committees,
Industrial lords and petty contractors, all go into the dark,
And dark the Sun and Moon, and the Almanach de Gotha
And the Stock Exchange Gazette, the Directory of Directors,
And cold the sense and lost the motive of action.
And we all go with them, into the silent funeral,
Nobody's funeral, for there is no one to bury.
I said to my soul, be still, and let the dark come upon you
Which shall be the darkness of God. As, in a theatre,
The lights are extinguished, for the scene to be changed
With a hollow rumble of wings, with a movement of darkness on darkness,
And we know that the hills and the trees, the distant panorama
And the bold imposing facade are all being rolled away—
Or as, when an underground train, in the tube, stops too long between stations
And the conversation rises and slowly fades into silence
And you see behind every face the mental emptiness deepen
Leaving only the growing terror of nothing to think about;
Or when, under ether, the mind is conscious but conscious of nothing—
I said to my soul, be still, and wait without hope
For hope would be hope for the wrong thing; wait without love,
For love would be love of the wrong thing; there is yet faith
But the faith and the love and the hope are all in the waiting.
Wait without thought, for you are not ready for thought:
So the darkness shall be the light, and the stillness the dancing.
Whisper of running streams, and winter lightning.
The wild thyme unseen and the wild strawberry,
The laughter in the garden, echoed ecstasy
Not lost, but requiring, pointing to the agony
Of death and birth.
You say I am repeating
Something I have said before. I shall say it again.
Shall I say it again? In order to arrive there,
To arrive where you are, to get from where you are not,
You must go by a way wherein there is no ecstasy.
In order to arrive at what you do not know
You must go by a way which is the way of ignorance.
In order to possess what you do not possess
You must go by the way of dispossession.
In order to arrive at what you are not
You must go through the way in which you are not.
And what you do not know is the only thing you know
And what you own is what you do not own
And where you are is where you are not.
IV
The wounded surgeon plies the steel
That questions the distempered part;
Beneath the bleeding hands we feel
The sharp compassion of the healer's art
Resolving the enigma of the fever chart.
Our only health is the disease
If we obey the dying nurse
Whose constant care is not to please
But to remind of our, and Adam's curse,
And that, to be restored, our sickness must grow worse.
The whole earth is our hospital
Endowed by the ruined millionaire,
Wherein, if we do well, we shall
Die of the absolute paternal care
That will not leave us, but prevents us everywhere.
The chill ascends from feet to knees,
The fever sings in mental wires.
If to be warmed, then I must freeze
And quake in frigid purgatorial fires
Of which the flame is roses, and the smoke is briars.
The dripping blood our only drink,
The bloody flesh our only food:
In spite of which we like to think
That we are sound, substantial flesh and blood—
Again, in spite of that, we call this Friday good.
V
So here I am, in the middle way, having had twenty years—
Twenty years largely wasted, the years of l'entre deux guerres
Trying to use words, and every attempt
Is a wholly new start, and a different kind of failure
Because one has only learnt to get the better of words
For the thing one no longer has to say, or the way in which
One is no longer disposed to say it. And so each venture
Is a new beginning, a raid on the inarticulate
With shabby equipment always deteriorating
In the general mess of imprecision of feeling,
Undisciplined squads of emotion. And what there is to conquer
By strength and submission, has already been discovered
Once or twice, or several times, by men whom one cannot hope
To emulate—but there is no competition—
There is only the fight to recover what has been lost
And found and lost again and again: and now, under conditions
That seem unpropitious. But perhaps neither gain nor loss.
For us, there is only the trying. The rest is not our business.
Home is where one starts from. As we grow older
The world becomes stranger, the pattern more complicated
Of dead and living. Not the intense moment
Isolated, with no before and after,
But a lifetime burning in every moment
And not the lifetime of one man only
But of old stones that cannot be deciphered.
There is a time for the evening under starlight,
A time for the evening under lamplight
(The evening with the photograph album).
Love is most nearly itself
When here and now cease to matter.
Old men ought to be explorers
Here or there does not matter
We must be still and still moving
Into another intensity
For a further union, a deeper communion
Through the dark cold and the empty desolation,
The wave cry, the wind cry, the vast waters
Of the petrel and the porpoise. In my end is my beginning.