Friday, December 30, 2022

بودن یا نبودن : ویلیام شکسپیر - هاملت

  








بودن، یا نبودن،  همه این  پرسش است

آیا مهین‌تر آن‌ست که از زخم فلاخن‌ها و خدنگ‌های

سرنوشتی ‌بی‌دادگر  دل آزرده ماند

یاکه با زوبین وکوپال   به ستیزه  با دریائی از دشواری‌ها برخاست

و با رویارو شدن به فرجام‌شان رسانید، مردن - خوابیدن 

همین و دیگر بس، و با خوابیدن بگوئیم که پایان می‌دهیم

به دلی‌ پر گداز  و هزار زخم‌های ناگهان را

که مرده‌ریگِ این پیکرست؛ و این فرجامی ست

که به پارسائی می‌باید ‌آرزوی‌‌اَش را به تن درداد. مردن --  خوابیدن

خوابیدن ۰ که به یاری بخت شاید به رویا شد -- ‌آه که همه سختی اینجاست.

چرا که هنگامی که پابرزمین می‌کشیم ازین تخته‌بند مرگ 

چه کابوس‌ها تواند بود، در این خواب مرگ 

که می‌باید به درنگ‌مان وابدارد -  زیرا در ‌‌آن آزرمی‌ست

که زیستنی به درازا را به فاجعه می‌کشاند

چراکه کدامین کس ‌ست که  بربتابد،تازیانه‌‌های آزار و سرکوب زمان را 

ناروائی ستمگر را،  خودپسندی گردن‌فرازان را

سوزنده‌گی عشق‌های نافرجام و بیداد دادرسان را

نابه‌کاری دیوانیان و نکوهش‌جوئی بی‌همه‌چیزان را 

از شایسته‌گی شکیبایان، 

هنگامی‌که می‌توان  بادشنه‌ئی برهنه  خود حساب پاک‌کرد؟ کدامین کس تواند این بار گران بربتابد

نعره بزند و عرق بریزد در زیر زیستنی فرسایش‌گر،

اما دهشت آنچه پس از مرگ نهفته ست،

 در آن سرزمین هنوز ناپیدا که از گستره‌‌اش 

هیچ مسافری بازنمی‌گردد، آرمان‌و آهنگ را سرگشته می‌دارد،

و وادارمان می‌دارد تا همه سختی‌هامان را بربتابیم

و سپس به سوی آنچه‌ها بشتابیم که ار آنها هیچ نمی‌دانیم؟

پس پنداشت ست که  ازهمه‌ی ما  هراسان و بیمناک می‌سازد

و چنین ست  که  اندیشیدن رنگ‌پریده‌ی بیمارگونه‌ئی را

بر فام سرشت کنشگری می‌پاشد

و تلاش‌ها برای رسیدن به بلندای اوج و کامرانی 

از این نگاه در روندشان به بی‌راهه می‌زنند 

و از کنش  باز می‌ایستند.





To be, or not to be, that is the question:
Whether 'tis nobler in the mind to suffer
The slings and arrows of outrageous fortune,
Or to take arms against a sea of troubles
And by opposing end them. To die—to sleep,
No more; and by a sleep to say we end
The heart-ache and the thousand natural shocks
That flesh is heir to: 'tis a consummation
Devoutly to be wish'd. To die, to sleep;
To sleep, perchance to dream—ay, there's the rub:
For in that sleep of death what dreams may come,
When we have shuffled off this mortal coil,
Must give us pause—there's the respect
That makes calamity of so long life.
For who would bear the whips and scorns of time,
Th'oppressor's wrong, the proud man's contumely,
The pangs of dispriz'd love, the law's delay,
The insolence of office, and the spurns
That patient merit of th'unworthy takes,
When he himself might his quietus make
With a bare bodkin? Who would fardels bear,
To grunt and sweat under a weary life,
But that the dread of something after death,
The undiscovere'd country, from whose bourn
No traveller returns, puzzles the will,
And makes us rather bear those ills we have
Than fly to others that we know not of?
Thus conscience doth make cowards of us all,
And thus the native hue of resolution
Is sicklied o'er with the pale cast of thought,
And enterprises of great pith and moment
With this regard their currents turn awry
And lose the name of action.

Monday, December 19, 2022

Hans Magnus Enzensberger چند سروده از هانس مگنوس انتزنسبرگر



هانس مگنوس انتزنسبرگر، سروده‌سرا، نویسنده، نمایشنامه‌نویس، روزنامه‌نگار، ویراستار و  برگردان‌گر آلمانی بود که خرد و فرزانه‌گی نوشته‌هایش در میان نسل ادبی پس از جنگ آلمان غربی طنین‌انداز شد، او در کتاب‌اَش  «جنگ‌های درون‌مرزی»  درباره‌ی ناتوانی جهان نووا از دریافتن تفاوت «میان نابودکردن و خودنابودی‌» هشدار می‌داد و می‌نوشت: "دیگر نیازی به این نیست که  کشورها برای رفتارشان بهانه پیداکنند. خشونت خویشتن را از بند ایدئولوژی  رها ساخته ‌ست ", انتزنسبرگر در ۲۴ نوامبر   ۲۰۲۲ در ۹۳ ساله‌گی در  مونیخ درگذشت. 

  هانس مگنوس انتزنسبرگر Hans Magnus Enzensberger در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۹ در کاوفبورن  Kaufbeuren، روستایی در کوه‌های باواریا به دنیا آمد. پدرش، آندریاس انتزنسبرگر، تکنسین مخابرات بود. مادرش، لئونور (لدرمن) انتزنسبرگر، ‌آموزگار کودکستان بود. هانس، بزرگ‌ترین پسر درمیان چهار برادر بود، که در سال‌های جوانی به‌ آوند پنداری سرشار از هوشمندی و خرده‌گر و همچنین  دارای منش و خوئی سرکش دریافت می‌شد.

انترنسبرگر یکی از روشن‌اندیشه‌گان پیشرو و پیشوا در آلمان غربی و درپساتر  در جمهوری فدرال یگانه‌شده آلمان به‌شمار می‌آید، او به گفته‌ی خودش به «نزدیک هفت زبان» چیره بود و در بسیاری از کشورهای  اروپا مانند سرزمین‌های اسکاندیناوی، ایتالیا، فرانسه زندگی کرده  و در آستانه‌ی انقلاب دانشجویی ۱۹۶۸ در برلین غربی به سر می‌برد. 

او در ۱۶ ساله‌گی‌، از خدمت در نیروهای بسیجی ‌آلمان گریخت و  روزهای پایان جنگ دوم جهانی را در دهکده‌ئی در باوریا با خواندن بسته‌ئی کتاب از کارهای همینگوی، فاکنر و اف‌اسکات و برگردان‌ها‌ئی از کارهای کافکا و توماس‌مان که  از نیروهای ‌ آمریکائی  پیدا کرده بود سپری‌نمود. او پس از جنگ، بی‌درنگ کارنامه‌ی دبیرستان خود را گرفت و در دانشگاه های فرایبورگ، هامبورگ، پاریس و ارلانگن به آموختن در رشته ادبیات و خردورزی پرداخت و در سال ۱۹۵۵  دکترای خردورزی خودرا دریافت نمود. 

 در همین هنگام  او  به ویراستاری برنامه‌های  یک ایستگاه رادیویی  دراشتوتگارت می‌پرداخت و در سال ۱۹۶۷  گاهنامه‌ئی پر هنایش بر روندهای  روشن‌اندیشی به نام  "Kursbuch" (به‌میانای نمادین گاه‌نمای آمدوشد راه‌آهن) را پخشار می‌نمود که هر سه‌ماه یک‌بار چاپ می‌شد. این  گاه‌نامه  انگیزه‌بخش گروه‌هائی  از شهروندان بود که مانند او به دنبال رهایی از ساختار هم‌توده‌ئیک  پس از جنگ در آلمان غربی بودند که از دید آنها  هنوز به سختی با گذشته در پیوند بود. خیزش دانشجویی سال ۱۹۶۸ که در برلین غربی آغاز شد، در سراسر آلمان غربی گسترش یافت و روند سیاست، ادبیات و سامانه‌ی آموزشی این کشور را دگرگون نمود.

انتزنسبرگر می‌نویسد: "من  در آن هنگام دانشجو نبودم، من سنم بالاتر بود، اما این رویداد برای من آزمودی بسیار مهین بود. (۰۰۰) در بازنگاهی به گذشته، می‌توان گفت که آن خیزش این کشور را درخور زیستن کرد، زیرا هر چه  هم که در باره‌ی چه‌گونه‌گی‌های خنده‌دار آن گفته شود، ‌آن خیزش  به نووائی پیوندهای هم‌توده‌ئیک در این کشور لاد شد، کشوری که هنوز به‌گونه‌ئی در دهه‌های  ۱۹۴۰ یا ۱۹۳۰، یا خدا می‌داند که کی، گیر کرده بود.  پس از آن خیزش این کشور به یک کشور امروزی دگرگون شد.»

او در سال ۱۹۶۸  هنگامی که در دانشگاه وسلین  Wesleyan سرگرم آموختن بود،  در نامه‌ئی سرگشاده به گاه‌نامه‌ی بازنگاه کتاب‌های نیویورک  The New York Review of Books  دولت ‌آمریکا را بذه‌کار خواند و ‌آگهداد نمود که اینک به جنبش انقلابی کوبا خواهد پیوست. او نوشت: «چرا که بررسی امپریالیسم به هنگام  آسایش یک‌چیز است، و  رویاروئی با آن در جایی که چهره‌ئی کمتر انسانی نشان می‌دهد، چیزی دیگر است».


وی هنگامی که در کوبا بود، با آهنگساز آلمانی هانس ورنر هنزه Hans Werner Henze در  ساختن «El Cimarrón» کاری که او آن را یک «رسیتال برای چهار نوازنده» می‌خواند همکاری ‌نمود؛ که برداشتی بود  از کتابی ارجمند که داستان استبان مونتخو  Esteban Montejo را می‌گفت،  برده‌ئی آفریقایی-کوبایی فراری که درجنگل می‌زیست  وبرای ‌آزادی  کوبا از چنگال اسپانیا  می‌جنگید. همچنین در کوبا بود که او سروده‌ی روایی سهمائیک (حماسی) خود را زیر‌ آوند «کشتی‌شکسته‌گی تایتانیک» آغاز کرد که آنرا به آوند استاره‌‌ئی از شیدائی و مرگ در هم‌توده‌گی‌های نووای سرد و  به ‌هم‌ریخته‌ی دنیای نووا بی‌آفرید، که‌می‌گفت: «کوه یخ را دیدم که بلند می‌آمد/ و سرد، مانند فتامورگانای* سرد،/ به آرامی، بی‌بازگشت،/ سپید، به من نزدیک‌تر می‌شد.» (فتا مورگانا سرابی است ک جاشوان و ناخدایان در افق دریا می‌بینند‌. گفته شده است این نام‌ از جادوگری در افسانه‌ی ‌آرتور  به نام مورگان لو فی  Morgan le Fay گرفته‌شده ‌است. به باورمن مورگان Morgan مانند ‌‌Morgage در زبان فرانسه‌ی کهن با وا‌ژه‌ی مرگ  در زبان‌های  هند و اروپا‌ئی پیوند دارد).


چکامه نخوان پسرم، جدول‌ضرب را یادبگیر:


چکامه نخوان پسرم، جدول‌ضرب را یادبگیر

آنها درست‌ترند. نقشه‌ی‌ نمودارهای دریا را باز کن

پیش از این‌که دیگر خیلی دیر شده باشد. بهوش باش، آواز نخوان.

روزی می رسد که آنها باز پهرست‌ها را  به درها می‌کوبند.

و روی سینه‌ی آنها که گفته‌اند «نه»، نشانی ویژه می‌چسبانند

یاد بگیر که ناشناس بمانی، باید بیشتر از همیشه یادبگیری که

محله‌ات را، پاسپورتت را، و چهره‌ات را تغییر بدهی

یادبگیر خیانت‌های کوچک هرروزه و آزاد کردن‌های‌کثیف را  زود 

بفهمی ، اطلاعیه‌ها

برای آتش‌زدن خوبند،

وبیانیه‌ها: برای پیچیدن کره و نمک

برای کسانی که نمی‌توانند از خود دفاع کنند. خشم

و شکیبائی لازم است

برای دمیدن به ریه‌های زور

ریزگردهای غباری کشنده

آسیاشده  به دست کسانی که بسیار فرا گرفته‌اند

و درست همانند شما هستند


Lies keine Oden, mein Sohn, lies die Fahrpläne: sie sind genauer.


Lies keine Oden, mein Sohn, lies die Fahrpläne:

sie sind genauer. Roll die Seekarten auf,

eh es zu spät ist. Sei wachsam, sing nicht.

Der Tag kommt, wo sie wieder Listen ans Tor

schlagen und malen den Neinsagern auf die Brust

Zinken. Lern unerkannt gehen, lern mehr als ich:

das Viertel wechseln, den Paß, das Gesicht.

Versteh dich auf den kleinen Verrat,

die tägliche schmutzige Rettung. Nützlich

sind die Enzykliken zum Feueranzünden,

die Manifeste: Butter einzuwickeln und Salz

für die Wehrlosen. Wut und Geduld sind nötig,

in die Lungen der Macht zu blasen

den feinen tödlichen Staub, gemahlen

von denen, die viel gelernt haben,

die genau sind, von dir.

Hans Magnus Enzensberger (1957, Suhrkamp Verlag, Frankfurt am Main. 94 Seiten. 6 Mark.)

عادت‌های روزمره


افلاتون چند بار وادار می‌شد دماغشو فین کنه

سنت توماس آکویناس

کفشاشو در بیاره

انیشتین  باس مسواک بزنه

کافکا  چراغو روشن و خاموش کنه،

پیش از این‌که به  اون کاری که 

باس بکنن برسن؟


به اندازه‌ی همه‌ی هفته‌هارو ،

ما به هدر

بستن و باز کردن دکمه‌های پیراهن‌مون می‌کنیم

یا به دنبال عینکمون می‌گردیم

یا چیزائی را که خورده‌ایم

پس می‌ریزیم.


چقد فکرا  و کارامون

 در مقایسه آنچه

که درگیرشونیم زودگذره :

آشپزی، حمام‌کردن، بالا و پائین رفتن از پله‌ها -

تکرارائی که دیده نمی‌شن

که آروم و معمولین

اما از هر شاهکاری ضروری‌ترن.


ANGEWOHNHEITEN


Wie oft mußte Plato sich schneuzen,

der heilige Thomas von Aquin

seine Schuhe ausziehen,

Einstein sich die Zähne putzen,

Kafka das Licht ein- und ausschalten,

bevor sie zu dem kamen,

was ihnen aufgetragen war?


Ganze Wochen, aufs ganze gesehen,

bringen wir damit zu,

unsere Hemden auf- und zuzuknöpfen,

unsere Brillen zu suchen

oder das, was wir zu uns nahmen,

wieder auszuscheiden.


Wie flüchtig sind unsere Meinungen

und unsere Werke, verglichen mit dem,

was wir miteinander teilen:

Kochen, Waschen, Treppensteigen –

unscheinbare Wiederholungen,

die friedlich sind, gewöhnlich

und unentbehrlicher als jedes chef d’œuvre.

مرثیه‌‌های طبقه متوسط

ما  شکایتی نداریم 

شکرخدا  بیکار نیستیم

گرسنه نمی‌مونیم

چیزی داریم بخوریم.

چمن‌مون  رشد می‌کنه،

محصول اجتماعی،

ناخن انگشت،

گذشته.

خیابونا خلوته.

کسب وکار جوره.

زنگ خطر ساکت  شده.

اینم می‌گذره.

مرده‌ها وصیت‌شونو کردن.

بارون  دیگه نم نم شده 

هنو جنگ اعلام نشده 

 عجله‌ئیی براش اصن نیس .

ما علفا رو می‌خوریم.

ما محصول اجتماعی رو می‌خوریم.

ما ناخونای انگشتو می‌خوریم.

گذشته را می خوریم.

ما چیزی برای پنهون‌کردن نداریم

ما چیزی نداریم که از دست بدیم.

ما حرفی برا گفتن نداریم.

مابه اندازه کافی داریم.

ساعت‌مون کوک شده.

صورت حسابا  پرداخت شده.

شُستنیا شسه شده  

اتوبوس آخری داره میره.

خالی‌ام هس.

ما شکایتی نداریم 

منتظر چی هستیم؟




گفت‌و‌گو‌ئی با دکتر


میدونی دکتر

پیش‌ترا دیوونه‌اش بودم

چی کارا که   براش 

نکردم، اینام همش

نسخه‌های پزشکی منه - با تاریخاش

بعدش فهمیدم

که چه خر بودم

او هیش وخ نمی‌خواس خودشو پابندکنه.

برا ماه‌ها زندگی‌مون توپ بود، اما بعدش،

یهو گریه‌زاری و دندون قروچه‌اش شرو شد.

همش ادا وبازی، با خودم گفتم.

با اخم وتخمش  فقط می‌خواد 

منو بترسونه،  راستی تا یادمه بگم،

قرصا رو انداختم  دور.

باس بگم که  یه جوری بشو نشو بود.

آخه واسه او همیشه بی‌موقع بود!

اما با همه‌ی اشتباه‌های شما آقای دکتر،

من از سرشم  زیاد بودم.

اشتهام به حال عادی برگشته.

البته هیشکی به جون‌‌آدم بسه نیس.

بی اونم می‌گذره.

اما از وقتی که رفته

یهویی گم شدم

راسشا بگم دکتر

از اون وخ یه چیزی رو از دس دادم

 خندت می‌گیره اگه بگم:

دوس دارم برگردم به آینده فکر کنم.




SPRECHSTUNDE


Wissen Sie, Herr Doktor,

früher war ich verrückt nach ihr.

Was hab ich nicht alles getan,

ihr zuliebe. Hier

ist mein Krankenschein. Mit der Zeit

hab ich dann eingesehn,

daß ich der Dumme war.

Nie wollte sie sich festlegen.

Monatelang la vie en rose, und dann,

auf einmal, Heulen und Zähneknirschen.

Alles Theater, sagte ich mir.

Sie will mir nur Angst einjagen

mit ihren Grimassen. Übrigens,

die Tabletten habe ich weggeschmissen.

Ganz zu schweigen von ihren Launen.

Immer war sie unpünktlich!

Aber bei all ihren Fehlern, Herr Doktor,

ich hatte viel für sie übrig.

Mein Appetit ist wieder normal.

Natürlich, unentbehrlich ist niemand.

Es wird auch ohne sie gehen.

Doch seitdem sie fort ist, verschwunden,

einfach abhandengekommen,

ehrlich gesagt, Herr Doktor,

seitdem fehlt mir was.

Sie werden lachen:

Ich denke gern an die Zukunft zurück.


 


پهرست کتاب‌شناختی

این برای تو نوشته شده است.

کلافه‌گی‌های ​​زیر پوست،

نوشتنی با دست لرزان پشت دیوارهای معابد،

رد پای مورچه‌ها


این هنر نیست

مدار چاپی،

کمونیسم

از پلی پپتیدها،

گل پامچال الکترونیکی،

چکاوک‌های  برنامه‌ئی.


بگیر و بخوان

خودکشی کهنه


نمایش‌های ژنتیکی،

جایگشت ها، تریل‌های موسیقی 

هر کریستال یک شاهکار.

سامانه‌ی چشم سنجاقک

هنری نیست

اما امپراتوری‌ها ساده‌تر برپا می‌شوند.


این گزنه

می تواند از پروست باشد:

ساخت‌وستی از واکنش درجه دو،

بسیار پایدار


تا هنگامی که کتاب به دست‌تان برسد

برای خواندن 

شاید خیلی تاریک شده‌باشد

سنجاقک‌ها

بدون ما چه خواهند کرد

ما نمی‌دانیم.

می توان انگار کرد.


کتاب را دور بی‌اندازید

و بخوانید


--




BIBLIOGRAPHIE


Dies ist für dich geschrieben.

Windungen unter der Rinde,

Zitterschrift hinter den Schläfen,

Ameisenwege.


Das ist keine Kunst.

Gedruckte Schaltung,

Kommunismus

der Polypeptide,

elektronische Schlüsselblumen,

Lerchen, programmgesteuert.


Nimm und lies,

alter Selbstmörder.


Genetische Manifeste,

Permutationen, Triller.

Jeder Kristall ein chef d’œuvre.

Libellenaugen zu konsturieren

ist keine Kunst,

aber Weltreiche sind simpler gebaut.


Diese Brennessel

könnte von Proust sein:

Feedback-System zweiten Grades,

ultrastabil.


Bis dir das Buch in die Hand kommt,

ist es zum Lesen

vielleicht schon zu dunkel.


Ob die Libellen

ohne uns auskommen werden,

wissen wir nicht.

Es ist anzunehmen.


Wirf das Buch fort

und lies